انقلاب ۵۷، روشنفکری دینی و مسئله چپ
- نویسنده, داریوش محمدپور
- شغل, پژوهشگر علوم سیاسی
تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی ایران. ۱۱ دی ۱۳۵۷ (عکس از احمد کاووسیان)
مدعای کلیدی روشنفکری دینی چه بسا این باشد که: در هر زمانهای به ویژه در روزگار ما میتوان هم دیندار بود و هم خردورز باقی ماند. ماجرای نسبت دین و عقل البته ماجرای تازهای نیست و تاریخی هزاران ساله دارد. در ایران اما، روشنفکری دینی سابقه و صبغهای دارد که با تحولات روزگار معاصر همعنان است.
پس از انقلاب ۵۷ – یا در آستانه انقلاب ۵۷ – روشنفکری دینی به وسیعترین معنای کلمه، دغدغههایی داشت که برآمده از شرایط منطقهای و جهانی بود و صرفاً ماجرای دیرین نسبت عقل و وحی آن را تعریف نمیکرد.
نخستین برخوردهای مسلمانان با جهان متجدد و اروپایی به ویژه در زمانی رخ میدهد که هنوز استعمار با بازوهای سیاسی و نظامیاش بر پارههای مهمی از سرزمينهایی با اکثریت مسلمان حاکم بود. از زمان نهضت ترجمه در اوایل عهد اموی تا زمان اخراج مسلمانان از اسپانیا در سال ۱۴۹۲ میلادی، مسلمانان پرچمدار حرکتهای علمی بودند که همعنان بود با سلطه نظامی و اقتصادی و فرهنگی آنها.
از قرن شانزدهم میلادی به بعد تا روزگار معاصر، اروپا و غرب هم در عرصه نظامی و اقتصادی و فرهنگی و هم در ساحتهای علمی پیشتاز است و جهان مسلمان رو به افول. این احساس افول، گرهگاه فعاليتهایی در میان مسلمانان شد که صورتهای مختلفی به خود گرفت.
تصویری از شاهعباس در چهلستون اصفهان
گروهی از مسلمانان به این نتیجه رسیدند که به رغم گذشته درخشان جوامع مسلمان، مسلمانان جایی خطا کردهاند و قصور ورزیدهاند. راه حل مشکل از منظر آنها این بود که فارغ از اینکه گذشته چگونه بوده است، همین امروز روشها را باید تغییر داد تا بتوان مسئلههای جهان معاصر را در زمان خودمان حل کنیم.
این گروه موسوماند به اصلاحگران در ميان مسلمانان. چهرههای برجسته اين طایفه کسانی بودند چون سيد جمال الدین اسدآبادی، محمد عبده و رشید رضا (که بيشتر در قلمرو خلافت عثمانی در واپسین سالهای قدرتاش فعال بودند). و چهرههایی چون محمد اقبال لاهوری، سر سید احمد خان و آقاخان سوم در شبه قارهی هند و پاکستان امروزی.
اندکی بعدتر گروه دیگری از مسلمانان، به فکر راه حل دیگری برای مواجهه با آن حس افول و زوال افتادند. عدهای بر آن شدند که علت خواری مسلمانان در این کشورها این است که دست از شیوههای پيشین خود کشيدهاند و چنانکه باید مسلمانی نمیورزند. لذا، در اندیشه آنها، راه حل بازگشت به گذشته و شیوههای گذشته بود.
اين طايفه به تجدیدگرایان يا احياگران موسوم شدند و چهرههای برجستهشان کسانی بودند چون ابوالاعلی مودودی، سید قطب و حسن بنا. اینها به درستی آباء فکری حرکتی شدند که ذیل تعبیر عمومی «اسلامگرايان» میگنجند. پاسخ آنها به مسئله در گرو يافتن راه حلی سياسی بود: برای بازگشت به آن گذشته، باید قدرت را تصرف کرد تا آن تصور ناب و سره از اسلام پیشین را احیا کنند.
منبع تصویر، Hulton Deutsch
راهمپیمایی نمایندگان گروههای مختلف مسلمانان در قاهره، سال ۱۹۶۶
در میان گروه اخیر، يعنی تجدیدگرایانی از قبیل مودودی و سید قطب، اتفاق تازهای رخ داده بود که تا زمان نسل اصلاحگرانی که به فاصله کمی پیش از آنها میزیستند هنوز چندان جدی نشده بود. در میان اروپاییان و جهان غرب، استعمار در آستانهی فروپاشی بود و به جای آن نظام يکپارچهی استعمارگری، نظامی دوقطبی با قوت هر چه تمامتر سر برآورد که جهان را از منظر کمونيسم و سوسياليسم يا رقيب آن يعنی سرمايهداری غربی میدید که این دو منظر به روشنترین وجهی در الگوی سیاسی اتحاد شوروی و ایالات متحدهی آمریکا دیده میشد.
مدعای نوشته حاضر اين است که سرنوشت روشنفکری دینی در ایران را نیز میتوان از اين زوايه نیز دید. این منظر به فهم پارهای از رویکردهای روشنفکری دینی در ایران پس از انقلاب ۵۷ کمک میکند. در فضای شبه قاره و به ويژه پس از استقلال پاکستان از هند، در افق فکری کسی چون مودودی، مسلمانان نيازمند پاسخگویی به این دو قطب سیاسی بودند و در میان آنها البته که جریانهای کمونيستی و چپ هماورد میطلبیدند.
فراموش نباید کرد که مارکسیسم پس از غلبه عصر روشنگری در اروپا، نماد عقلانیت و اعتنا به روش علمی برای مديریت جامعه بود. اینجا همان نقطهی تلاقی بحث روشنفکری دينی، اسلامگرایی و جریانهای چپ است که موضوع نوشتهی حاضر است.
در ایران قرن بیستم، جریانهای فکری و سیاسی چپ چه بسا تا یک دهه پس از انقلاب ۵۷ قدرتمندترین و نامآورترین جریانهای سياسی و فکری را تشکيل میدادند و طیف گستردهای از انديشمندان جامعهی ايرانی را شامل میشدند. لذا هيچ غریب نيست اگر امروز وقتی به گذشته نگاه میکنیم میبينیم نامآورترین متفکران ايرانی یا در مقطعی در گذشتهشان چپ بودهاند یا امروز هنوز مشی چپ یا سوسياليستی دارند.
پوستر حزب توده ایران برای بزرگداشت روز کارگر در سال ۱۳۵۸
در ايران حزب توده، اثرگذارترین و دیرپاترین نهاد سياسی بود که نمايندهی اين رويکرد بود. روشنفکری دينی درست در برابر یا در کنار اين رويکرد نضج گرفت و بالید. بیشک نمیتوان جنبههای ديگری را که در زایش و بالندگی روشنفکری دینی سهم داشتند، کنار گذاشت. اما همزمانی و هماوردی جریانهای چپ در برابر جریانهای مسلمان سهم مهمی در شکل دادن به چیزی داشت که امروز روشنفکری دینی میخوانيمش.
مسئله روشن روشنفکری دینی همواره اين بوده است که چگونه میتوان در روزگار معاصر هم ديندار باقی ماند و هم برای خردمندی و عقلانيت انسان معاصر وزن و منزلتی قایل شد در کنار آن. صورت اين مسئله به هيچ وجه تازه نيست و تباری تا زمان شکلگیری نهضت ترجمه و در میان فیلسوفان، صوفیان، گروههای مختلف شيعیان و انسانگرايان مسلمان دارد.
تنها نکته تازهی ماجرا اين است که دو رقيب تازه در ميان آمده بودند که پیشتر حضوری نداشتند. مارکسيسم به طور مشخص رقيب قدری بود که به این فضا شکل میداد. در ايران پيش و پس از انقلاب، به جرأت میتوان گفت که علی شریعتی و عبدالکريم سروش از جمله بلندآوازهترین چهرههای اين جريان هستند.
هم در آثار شريعتی و هم در آثار سروش، اعتنا به مارکسيسم هم در کسوت علمی و هم در قالب سياسیاش به مثابهی رقيبی جدی خود را نشان میدهد. در آثار مسلمانان ملیگرایی چون مهدی بازرگان نیز توجه به علم یا نگاه کردن به دين و قرآن از منظر علمی به روشنی متأثر از حضور پررنگ رقبای علممداری بود که فرزند عصر روشنگری بودند (از جمله خود مارکسیسم).
مراسم روز پاسدار. ۱۱ خرداد ۱۳۶۰ (عکس از کاوه کاظمی)
دهه اول انقلاب ۵۷، شاهد سیطره رويکردی تجدیدگرايانه در میان انقلابیون بود که جریانهای چپ را به خشنترین وجهی سرکوب و از صحنهی سياست و اجتماعی بیرون کرد. با به حاشيه رفتن مارکسيسم به مثابهی چهرهای رقيب، نوع مسئلههای روشنفکری دینی نيز تغییر کرد. اين تغيیر را به طور مشخص میتوان در مضامين آثاری از سروش چون «دين و دانش» دید تا زمانی که «قبض و بسط تئوريک شریعت» نوشته میشود.
روشنفکری دينی با عبور از دههی دوم جمهوری اسلامی بار دیگر پوست انداخته است. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم ام المسألهی روشنفکری دینی در روزگار معاصر اين باشد که چه میتوان کرد که دينداری راه را بر استبداد و خودکامگی پشت نام خدا و مسلمانی نگشاید. اينجاست که بازگشتی دایرهوار را شاهدیم. به تعبیر عبدالکريم سروش، از دينداری هویتی به دينداری حقیقتی رسيدیم و بعد از دههی دوم و سوم انقلاب گویی در بخشی از روشنفکری دينی بازگشت به نوعی هويت تازه را شاهد هستیم.
نکته ساده و مختصر نگارنده در اين روايت این است که روشنفکری دینی را نمیتواند بدون اعتنا به جنبشهای سياسی و علمی رقیب در زمانهاش تحلیل کرد. در اين ميان، توجه به مارکسيسم و جریانهای چپ نقش مهمی در ارزیابی ما از روشنفکری دینی دارد.