جامعهشناسی انقلاب و خیزش «زن، زندگی، آزادی»
- نویسنده, محمود صدری – علیرضا قندریز
- شغل, استاد جامعهشناسی – تحلیلگر روابط بینالملل
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید بیبیسی نیست.
در این یاداشت، محمود صدری استاد جامعهشناسی و علیرضا قندریز تحلیلگر روابط بینالملل، برای درک پویایش مردمی گسترده و بیسابقه در سه ماه اخیر و تصویر آینده آن میگویند که لازم است ابتدا مختصات چارچوب نظری که خیزش «زن، زندگی، آزادی» در آن قرار میگیرد تصویر شود. آنها به این پرسش اصلی به عنوان گفتار حاضر میپردازند: آیا پویایش فراگیر فعلی جلوهای از یک انقلاب است؟
اکنون سه ماه است که تقریبا سراسر کشور شاهد یک پویایش مردمی گسترده و بیسابقه است؛ خیزشی فراگیر که با اعتراض برعلیه پیامدهای تاسفبار تحمیل حجاب اجباری بر زنان ایرانی آغاز شد اما هرگز به آن محدود نماند.
برای درک این پویایش و تصویر آینده آن لازم است ابتدا مختصات چارچوب نظری که خیزش «زن، زندگی، آزادی» در آن قرار میگیرد تصویر شود. پرسش اصلی گفتار حاضر این است: آیا پویایش فراگیر فعلی جلوهای از یک انقلاب است؟
بنابراین، هدف ما نه بیان تاریخ تفصیلی نظریههای جامعهشناسی انقلاب بلکه گزارشی بسیار کوتاه برای تطبیق مصادیق محتمل این نظریات با خیزش اخیر و بررسی وجود یا عدم وجود پتانسیل کافی در این پویایش برای نیل به تحول ساختاری یا انقلاب است.
تعریف انقلاب
نخست لازم است برای روشن شدن موضوع، تعریفی از انقلاب که در این متن به شکلی مبنایی پذیرفته شده است؛ مطرح شود: «انقلاب سیاسی؛ یعنی تغییر غیرمعمول – خارج از سازوکارهای قانونی درون – رژیم بوسیله خیزشی مردمی و گاه خشونتبار.» (این تعریف را از جف گودین [۲۰۰۱، ص. ۹] وام گرفتهایم)
تاریخچه نظریات جامعهشناسی انقلاب
با تعریف بالا از انقلاب، نخستین تبیین تفصیلی ماهیت انقلاب اجتماعی در جهان مدرن از نظریات کارل مارکس برمیخیزد. او انقلاب را نتیجه نبرد طبقاتی میبیند، در شرایطی که «مبنا» یا نیروهای تولید (ابزار تولید + کارگر) سریعتر از «روبنا» یا روابط تولید (دولت، قانون، دین، هنر و…) پیش میروند. این ناهماهنگی به حدی میرسد که تنها یک حرکت انقلابی میتواند تناسب مبنا و روبنا را دوباره برقرار سازد.
این تئوری بزودی مورد چالشهای اساسی قرار گرفت، چه از درون مکتبهای مارکسیستی – به ویژه در تقابل تفاسیر گرامشی، لوکاچ، آلتوزر، پولانتزاس و دیگران درباره تجانس درونی طبقه کارگر و ماهیت و ساختار طبقاتی – و چه بیرون از آن سپهر – از سوی علوم تجربه-محور جامعهشناسی و علوم سیاسی.
در این میان به ویژه نظریه «هژمونی» آنتونیو گرامشی که در مجموعه «یادداشتهای زندان» مطرح شد و مبتنی بر تحمیل نرم باورهای طبقه حاکمه بر فرهنگ عامه میباشد؛ نکته مهمی است. بر اساس این نظریه، اگر نظام سیاسی توانایی مستمری در تزریق این انگارهها به جامعه داشته باشد؛ دولت ماندگاری خواهد بود اما اگر آن را از دست دهد تنها ابزار خشونت را برای تحمیل خود در دست خواهد داشت.
در شرایط حاضر به نظر میرسد تلنباری از شکستهای متوالی در حکمرانی رژیم از سویی، و گسترش جهانآگاهی جامعه ایرانی از سوی دیگر، کشور را در موقعیتی قرار داده که در حال گذار از سلطه فرهنگی و هژمونی نظام سیاسی حاکم قرار گرفته است.
گرانیگاه علوم اجتماعی در قرن بیستم از تئوریهای «تاریخ طبیعی»، «تحرک اجتماعی»، «بسیج نیروها»، و «ایدئولوژیها» در نیمه نخست قرن به سوی تئوریهای «دولت-مرکز» انقلاب در نیمه دوم قرن بیستم و پس از آن انجامید.
نقطه عطف تئوریهای دولت-محور در کتاب بارینگتون مور (آبشخورهای اجتماعی حکومتها دیکتاتوری و دموکراتیک، ۱۹۶۶) متجلی شد. شاگردان و پیروان آقای مور – چارلز تیلی، تدا اسکاچ پول، رندال کالینز – و همفکرانشان این رویکرد را در جهت ساختاری، و نسل بعد از آنها – جک گولد استون، رابرت ووتنو، جف گودوین – و دیگران آن را در سویههای جمعیتی و سیاسی و فرهنگی گسترش دادند. مثلا ووتنو نشان میدهد که حتی «گروههای گرم گفتگو» (Communities of Discourse) در پیشپرده انقلاب گفتمان قدرتستیز به پیشزمینههای مادی نیاز داشتهاند و بدون آن مقدمات جنبشهایی چون پروتستانتیسم، روشنگری، و سوسیالیسم اروپایی راه به جایی نمیبردند.
خلاصه این رویکرد دولت-مرکز این است که حرکتهای انقلابی و آرمانهای ایدئولوژیک آنها تنها هنگامی به ثمر میرسند که با مقدمات فروپاشی رژیمهای حاکم همزمان گردند. سه مولفه اصلی فروپاشی عبارتند از: ۱) بحران مالی – ناهمانگی میان مسئولیتها و منابع رژیم؛ ۲) تنگناهای ژئوپلتیک – عدم تناسب نیروهای حفاظتی و خطرات پیرامونی رژیم؛ ۳) دودستگیها – تنشها و گسلها میان نخبگان راس رژیم.
تنها زمانی که شرایط فروپاشی فوق با عنصر نهایی، یعنی: ۴) خیزش مردمی همزمان شود دولت-ملتها به مرز وقوع انقلاب میرسند. خیزش مردمی خود میتواند ناشی از سرخوردگی انتظارات فزاینده (منحنی «جی»)، فقرغیرقابل تحمل (بلوای نان)، یا فشارهای دموگرافیک (مطابق نظرات جک گولدستون) باشد. در دهههای پیشین، پژوهشگران ایرانی مطالعات میدانی ممتازی در باره طبقات فرودست، بازاری، متوسط، و پتانسیل انقلابی آنان منتشر کردهاند. (ن.ک به آثار احمد اشرف، فرهاد کاظمی ۱۹۸۰، ۱۹۹۱؛ آصف بیات ۲۰۱۳؛ مناتا هاشمی ۲۰۲۰)
انقلابهای رنگین اروپا در دهه آخر قرن بیستم سبب شدند که توجه بیشتری به عنصر مردمی انقلاب و راهبردهای ذوحیاتین اصلاحی-انقلابی («اصقلابی» یا «رفولوشن») آنها مبذول شود. در دو دهه اخیر نیز جامعهشناسان ایرانی توجه ویژهای به عنصر خلقی انقلاب مبذول کردهاند که در آنها به عاملیت و ابداعات جنبشهای مردمی از یک سو، و استفاده ابزاری از تشکلهای مردمی به دست رژیم از سوی دیگر التفات شده است. (ن.ک به کتاب محمدعلی کدیور ۲۰۲۲ و پایاننامه منتشرنشده امیرحسین تیموری گرده ۲۰۲۲) گفتنی است که همه گزارهها و نظریات فوق به صورت استقرایی و میدانی بدست آمدهاند نه قیاسی و نظری: اسکلت چهارستونه نتیجه مطالعات تطبیقی-تاریخی صدها جنبش و انقلاب در چندین قرن قبل هستند.
نمودار مکعبی جف گودوین، مدل نسبتا جامعی از بردارهای شاخص اقتدار دولت که مدلهای دولت-مرکز انقلاب را بصورت دقیقتری توصیف میکند
یکی دیگر از عوامل خیزش مردمی نیز روشنفکرانی هستند که در هنگام بحران و حتی قبل از آن، طبقه خود را رها میکنند و به مردم میپیوندند. (ن.ک به آثار کارل مانهایم ۱۹۳۶ و احمد صدری ۲۰۰۲) البته تولید و تکثیر فرهنگی روشنفکران نیز خود مبانی و تناسبهای مادی دارد. این که چه ایدهای در چه زمانی محبوب و تبدیل به شعار انقلاب تودههای مردمی میشود نتیجه «قرابتهای انتخابی» (Elective Affinities) میان آرمانها و ساختارهاست.
علاوه بر نقش روشنفکران در همراهی با مردم، خانم اسكاچ پل به پیوستن «نخبگان حاشيهای» – متخصصانی كه از شراکت در حلقه قدرت محروم ماندهاند – به خیزشهای اجتماعی پرداخته است. به نظر میرسد ساختار رژیم ایران بخصوص طی انتخابات اخیر در انحصاریترین دوره خود به لحاظ امکان ورود نخبگان حاشیهای به قدرت قرار گرفته است.
جف گودوین مدل نسبتا جامعی از بردارهای شاخص اقتدار دولت ترسیم کرده است که مدلهای دولت-مرکز انقلاب را بصورت دقیقتری توصیف میکند. در این نمودار مکعبی (که در بالا آمده است):
· محور عمودی طیف «نوع سازمان دولت» است و از منتهیالیه زیرین (سازمان دیوانی-عقلانی حداکثری) تا منتهیالیه بالایی (سازمان پدرسالارانه و رابطهای حداکثری) سیر میکند. هر چه دولت به قطب فوقانی نزدیکتر باشد در برابر انقلاب آسیبپذیرتر خواهد بود.
· محور عرضی طیف «نوع رژیم سیاسی» است و از منتهیالیه سمت راست یعنی رژیم لیبرال شمولگرا (مماس با سازمان دیوانی-عقلانی حداکثری) تا منتهیالیه سمت چپ یعنی رژیم خفقانی-انحصارگرا سیر میکند. هرچه رژیم به قطب خفقانی نزدیکتر باشد دربرابر انقلاب شکنندهتر خواهد بود.
· محور طولی مکعب «توان زیربنایی» رژیم است و از توان حداکثری (مماس با رژیم خفقانی) با توان حداقلی در سوی مقابل قاعده مکعب سیر میکند. هر چه رژیم به لحاظ زیربنایی ضعیفتر باشد دربرابر انقلاب ضربهپذیرتر است.
· مکعب حاشور زده کوچک در گوشه بالایی مکعب بزرگ کشوری را نمایش میدهد که در آن رژیم کاملا مستعد انقلاب است.
طرح بدایوسائو، کارتونیست چینی از الناز رکابی، سنگنورد ایرانی
کشورهایی که بیشتر مستعد سرنگونی از طریق انقلاب هستند
در مورد کاربرد این مدل به شرایط جاری در ایران معاصر سه سوال تجربی و میدانی در مورد پتانسیل انقلابی-فروپاشی رژیم پیش روی ما قرار دارند که نیازمند شاخصهای (حتیالامکان) کمّی دقیقتری برای یافتن مختصات دقیق رژیم بر روی این سه محور، و در نتیجه، پیدا کردن محل آن در درون مکعب گودوین هستند.
اول: ساختار دولت در امتداد محور عمودی مکعب در چه نقطهای قرار دارد؟ به نظر میرسد، اصل «ولایت فقیه» و تاثیر ژرف و گستردهای که در ایجاد ابهامهای ساختاری در مورد حدود مسئولیت و درجه شفافیت رژیم دارد، به رغم سایر سازوکارهای عقلانی و دیوانی دولتهای بر سر کار، کلّیت رژیم را به سیستمی «پدرسالارانه» نزدیکتر و بیشتر مستعد انقلاب میکند.
دوم: نظام ذوحیاتین ایران – مردمسالاری محدود دولتها و ساختارهای انتصابی حکومتی – ایران را به سیستمی انحصارگرایانه – و عنداللزوم سرکوبگر – نزدیکتر میکند. البته دستیابی به شاخصهای کمّی برای پیمایش نقطه دقیق ایران روی این طیف سودمند خواهند بود.
سوم: توان زیربنایی رژیم – به صورت بالقوه و بالفعل – در میان سه بردار ارائه شده، در شرایط فعلی از اهمیت بیشتری برخوردار است. دسترسی رژیم به بودجههای غیرعلنی و درآمدهای مخفی ناشی و غیرشفاف در ذیل تحریمها میتواند نقش عمدهای در تداوم و تکامل این قدرت بازی کرده باشد. در غیاب تواناییهای ضامن بقای رژیم در دو محور دیگر، این محور میتواند به تنها ستون ضامن بقای رژیم تبدیل گردد. با زائل شدن فزاینده مشروعیت مردمی و عقلانی، و حکمرانی رژیم، شوربختانه تکیه نظام بر توان زیربناییاش که – در غیاب تفکیک قوای واقعی – شامل خشونت دیوانی، قضائی، انتظامی و نظامی خواهد گشت؛ چیزی که آشکارا رو به افزایش است.
جمعبندی
بُعد مردمی خیزش «زن، زندگی، آزادی» که این روزها، به حق، توجه اکثر ناظران را به خود جلب کرده است، نباید موجب غفلت از ابعاد مقاومت نظام سیاسی حاکم دربرابر این پویایش و توان زیربنایی آن گردد. در شرایط فعلی سه ستون از چهار ستون بقای رِژیم دچار خلل اساسی گشتهاند. البته نظام هنوز میتواند با حرکت در جهت عقلانی و دمکراتیک محورهای عمودی و افقی، و با فعال کردن سازوکارهای متروکه نظام مانند قوه قضاییه و قوه مقننه مستقل، خود را منسجمتر نماید.
جنبش مردمی «زن، زندگی، آزادی» سستیهای ساختاری نظام حاکم را نه تنها آشکار، بلکه تشدید نموده است. گزارشات جسته و گریخته نیز خبر از گسترش شکافهای عمده در میان نخبگان مرکزی درونی نظام میدهند، که از علامات کلاسیک موقعیت انقلابی است؛ در این شرایط احتمال پیوستن روشنفکران و نخبگان حاشیهای به پویایش مردمی نیز بیشتر شده، عدم شفافیت و عدم تجلی و فقدان وجود نمایندگی مردمی در قوه مقننه وعدم تناسب میان قدرت و مسئولیت در بافتار نظام ولایت فقیه، آمادگی آن را برای پاسخ سریع به تنگناهای پیش رو تقلیل بخشیده است. از سوی دیگر، ناامیدی روزافزون مردم از راههای مسالمتآمیز، «آستانه بحرانی» (Critical threshold) تبدیل تظاهرات پراکنده معترضین به حضور میلیونی مردم در اعتراضها و اعتصابهای سراسری را نزدیکتر نموده است.
سنجش و پیمایش «توان زیربنایی»، یعنی مهمترین محور ابقای رژیم در این شرایط، میتواند توان پیشبینی آینده نزدیک را افزایش بخشد. اکنون پرسش در مقابل اندیشمندان و متخصصین علوم اجتماعی ایران این است که موقعیت فعلی ایران – مکعب کوچک – را در کجای مکعب بزرگ قرار میدهند. اگر سیر آن برای پیوستن به مختصات مکعب کوچک در نمودار گودین تایید شود ایران در آستانه انقلاب خواهد بود.