جان باختن مهسا امینی و اعتراضات سراسری در ایران؛ «انقلاب در دو حرکت»
مسعود آذر، بیبیسی
اعترضات در ایران به دهمین روز رسید
در چند روزی که از اعتراضات گسترده در ایران میگذرد در بعضی از شهرها مانند «اشنویه» خبرها حکایت از این داشت که روز جمعه بخشهایی از این شهر مرزی برای ساعاتی از دست نیروهای دولتی خارج شد و به دست معترضان افتاد.
ناآرامیها بخصوص در شهرهای مرزی بویژه در استان کردستان و مناطق کردنشین ایران مانند شهر مرزی اشنویه که با کردستان عراق فاصله چندانی ندارد این نگرانی را برای حکومت ایران بوجود آورد که ممکن است این مجاورت، منجر به «دخالت یا خط دهی» کردهای مخالف جمهوری اسلامی و اقلیم کردستان به ساکنان این شهر شود.
بر همین اساس روز شنبه بعدازظهر، نیروی زمینی سپاه در اطلاعیهای اعلام کرد که «در راستای تضمین امنیت پایدار مرزی و تنبیه تروریستهای جنایتکار متجاوز و مسئولیتپذیر کردن مقامات اقلیم» دست به « عملیات آتشباری و حملات توپخانهای» به مناطقی از کردستان عراق زده است و روز دوشنبه ( بیست و ششم سپتامبر) نیز مجددا اقدام به حملات توپخانهای به این مناطق کرد.
همزمان و در حالی که حکومت با معترضان در خیابان درگیر است درباره «بیماری و عمل جراحی» آیتالله خامنهای، نیز حرف و حدیث کم نیست.
روزنامه «نیویورک تایمز» دوباره تاکید کرده حال رهبر حکومت ایران خوب نیست و خبر اخیرش درباره عمل جراحی او موثق است. حتی اگر این خبر نیز درست نباشد اما جان باختن مرگ مهسا امینی، یک مقطع حساس برای جمهوی اسلامی ایران زقم زده است و موج اعتراضات، بار دیگر موضوع رهبری آینده ایران را با اهمیتتر از گذشته کرده است.
نشانههای تغییر؟
سابقه جمهوری اسلامی نشان میدهد سیستم و ساختارهای کلان کشور در برابر هر تغییری مقاومت میکند و نشانههایی ازاصلاح در آن دیده نمیشود.
در همین چند روزه شاهد دو رفتار از سوی دستگاه حکومتی بودیم. رهبر حکومت ایران اعضای جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام را تعیین کرد. با نگاهی به واکنش تحلیلگران و فعالان سیاسی به این لیست اعضای جدید مجمع، میتوان گفت که نه تنها در روی همان پاشنه گذشته میچرخد بلکه همچنان حاکمیت اصرار به محدودتر شدن دارد و دایره به اصطلاح افراد خودی بسته و بستهتر میشود و ریزش نیروهای نظام به عبارتی سرعت گرفته است.
موضوع دیگری که غیرمستقیم به مجمع تشخیص مصلحت نظام و دستگاه رهبری برمیگردد، جان باختن مهسا امینی و ادامه یافتن اعترضات روزهای اخیر است.
آنچه از لحظه به کما رفتن مهسا امینی از سوی پلیس رسانهای شد و اطلاعیههایی بعدی حکومتی، حکایت از این داشت که ظاهرا به نظر نمیرسد که پلیس یک قدم از موضعاش عقبنشینی کند و حتی به اندازه یک درصد، سهمی در جان باختن مهسا امینی برای خود قائل باشد.
تجربه نشان داده حکومت، عقب نشینی در چنین اتفاقاتی و پذیرش خطاها و اشتباهات را به معنی شکستن پلهای بعدی و سقوط به اصطلاح «دومینو»وار بخشهای دیگر اجرایی و نظامی کشور میداند.
به رغم اینکه بارها آیتالله خامنهای گفته «گوش شنوایی» برای شنیدن دارد و «در کشور هیچ بنبستی وجود ندارد» و کشور در اوج «اقتدار و قدرت ملی» است اما مرور حوادث خونین همین چندسال اخیر، انتصابات و انتخابات پرحاشیه و حذفی، بسته شدن روزنه هرگونه اصلاح، فساد سیستماتیک، و اصرار به اجرای سیاستهای خارجی که برای کشور بسیار پرهزینه بوده، نمونهها و نشانههایی از قفل شدن و به بن بست رسیدن جمهوری اسلامی است.
در این میان صدای «خودی»ها مثل عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی، اگر بگویند «تجدیدنظر در برخی قوانین به سقوط دومینووار نظام منجر نمیشود» یا روزنامه رسالت بنویسد گشت ارشاد «بذر نفرت» میپاشد، روی زمین میماند.
ملموسترین نتیجه چنین سیاستهایی، کاهش فاصله زمانی اعتراضات خیابانی مردم علیه اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از ده سال به هشت سال، دو سال و یک سال است به عبارتی اگر فاصله میان حادثه کوی دانشگاه با جنبش سبز ده سال بود حالا شاهد اعتراضات پیوسته صنفی، شهری، منطقهای و در سطح ملی هستیم.
«خود را از جهان انسانها جدا و در چاردیواری کشورتان محبوس کردید»
مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت»، روایتی از سفر محمدحسنین هیکل، روزنامهنگار برجسته مصری به ایران دارد.
آقای بازرگان در صفحه ۴۷ این کتاب نوشته، سه هفته پس اشغال سفارت آمریکا در تهران، آقای هیکل در یک سخنرانی در جمع دانشجویان میگوید «انقلاب ایران در آغاز یک نهضت انسانگرایانه بود، حالت اسلامی پیدا کرد، محدود به انقلاب اسلامی ایران شد و سرانجام به یک انقلاب ساده شیعی منتهی شد».
این روزنامهنگار پرآوازه خطاب به دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند میگوید « شما با اقدام اخیرتان، خود را از جهان انسانها جدا و در چاردیواری کشورتان محبوس کردید».
از این روایت حدود چهل سال میگذرد و به قول آقای بازرگان، تمام گروههای سیاسی، ملیون، روشنفکران و سیاسیون را از صحنه بیرون شدند و اسلام فقاهتی یکه تاز صحنه قدرت شد.
در چنین شرایطی امکان ظهور و بروز هیچ گروه آلترناتیو یا رقیبی برای قدرت حاکم شکل نگرفت و به اصطلاح «خط امام» حاکم مطلق شد و رقابتها درون گروهی، یا نشستن بر صندلی قدرت نوبتی شد.
رقبای سیاسی در ایران محکوم به زندان یا مجبور به ترک کشور شدند و حکومت از رقبایی که احساس خطر میکرد، چه در داخل و چه در خارج مانند کاظم سامی، داریوش فروهر، شاهپور بختیار و شمار دیگری از مخالفان، اقدام به حذف فیزیکی آنها کرد.
رفتار حکومت با معترضان
در جریان اعتراضات کوی دانشگاه تهران در سال ۷۸ شاهد خیزشی از سوی دانشجویان علیه حکومت بودیم که رهبری آن را چهرههای دانشجویی برعهده داشتند و به دلیل دایره محدود اعتراضها، حکومت توانست آن را مهار کند و چهرههای شاخص این جریان را زندانی کند و پرونده این بحران را به نوعی ببندد.
در سال ۸۸ ، در جریان انتخابات سال ۸۸ برای نخستین بار جریانی از دل حکومت شکل گرفت که معروف به «جنبش سبز» شد و میرحسین موسوی و مهدی کروبی به عنوان رهبران این جریان معرفی بودند. آقایان موسوی و کروبی معترضانی از جنس و درون حاکمیت بودند و قصد سرنگونی نظام را نیز نداشتند.
در عمل آنچه در خیابانها رخ داد یک جنبش اصلاحی بود که با حصر رهبران این جنبش، زندانی کردن و کشتن شماری از معترضان به یک آتش زیر خاکستر تبدیل شد.
محوراعتراضهای دیماه سال ۹۶ و آبانماه ۹۸، گرانیها، افزایش قیمت بنزین و اوضاع بد اقتصادی بود، ماشین سرکوب حکومت، معترضان را به خانههایشان برگرداند.
درباره دلایل ناکامی این اعتراضات، تحلیلها و تفاسیر مختلفی ارایه میشد و یکی از کلید واژههای اکثر این تحلیلها، نبود رهبری اعتراضات بود.
در این سالها مهمترین گروه و احزابی که ظرفیت میدانداری و هدایت معترضان را داشتند اصلاحطلبان بودند، اما این گروه با سکوتشان یا به نوعی جانب حکومت را گرفتند یا مواضع صریحی نگرفتند و به نظر میرسید همچنان چشمانتظار ورود به بازی قدرت و رقابتهای انتخاباتی مجلس بودند.
گروههای خارج کشور نیز با وجود تشکیلات و سازماندهیهای جدیدی که برای هدایت و راهنمایی معترضان در داخل کشور راه اندازی کردند نتوانستند عملا نقشی در این اعترضات داشته باشند.
شعار «زن، زندگی، آزادی» یکی از عمیقترین و کلیدیترین شعار معترضان است
وقتی زمان ایستاد
بدون تردید زمان در روز جان باختن مهسا امینی، متوقف شده است و در تاریخ و تقویم ایرانیان ثبت میشود و یک مقطع مهم تاریخی خواهد بود و جمهوری اسلامی را به قبل و بعد از آن تقسیم خواهد کرد.
به جرات میتوان گفت آنچه در این روزها رخ داده در بین حوادث سالهای پس از انقلاب یک روز شاخص است و از جنبههای متعدد ویژگیها و برتریهایی فراتر از حوادث سالهای گذشته دارد.
شعار « زن، زندگی، آزادی» یکی از مهمترین، عمیقترین و کلیدیترین شعارهایی است که پس از انقلاب از زبان معترضان فریاد شده است.
برخلاف شعارهایی متنوعی که در اعتراضات گذشته مطرح بود، شعارهایی که معترضان در روزهای اخیر سر دادهاند و پیامهای گستردهای که از سوی مردم، هنرمندان، نخبگان و سایر اقشار ارسال شده، حول و حوش مسایلی مانند «نه به خشونت علیه زنان» بود و از شعارهایی مانند «رضاشاه روحت شاد» خبری نیست و مستقیم آیتالله خامنه ای و نظام سیاسی ایران خطاب قرار میگیرد.
شعارها در واقع بیانگر خواسته قشری از جوانان و نوجوانان و افرادی است که نسل همین انقلاب هستند و به قولی دهه هفتادیها و هشتادیها هستند و به قول حامد بهداد، بازیگر سینما «این نسل جدید مانند نسل ما ترسو نیست و حق خواهیشان دل ما را شادمیکند.»
سروش صحت بازیگر سینما نیز در صفحه اینستاگرامش نوشت «من حرف زدن و شجاعت را فراموش کرده بودم و حالا بچههای دهه هشتاد معلم من شدهاند».
به سوی مرکزگرایی
مهدی بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت»، میگوید حرکت نخست پیش از انقلاب به سمت مرکزگرایی بود و همه گروههای سیاسی و بخصوص جوانان به یک اشتراک نظر و وحدت رسیده بودند که شاه باید برود. پس از پیروزی انقلاب، حرکت دوم به سوی گریز از مرکز و قدرتطلبی پیش رفت و شعار «همه با من» جایگزین شعار «همه با هم» شد.
عضو جبهه ملی ایران امیدوار بود که «حرکت سوم» انقلاب در حکومتداری منجر به «تعادل» شود، اتفاقی که هرگز نیفتاد و حلقه قدرت به شدت تنگتر شد تا جایی که حامیان و نزدیکان حکومت نیز از این دایره بیرون شدند.
نتیجه چنین حکمرانی، چنین شده که معترضان دوباره همانند پیش از انقلاب رو به مرکزگرایی و اتحاد بیاورند و خواهان کنار گذاشتن رهبر حکومت ایران شوند.
ترانه علیدوستی بازیگر شناخته شده سینما در پیامی به معترضان نوشته «مقاومت افسانهای شما در حال رقمزدن تاریخ است و هیچ چیز بالاتر از اتحاد نیست».
پیامهایی که از سوی افراد مشهور علیه حکومت و در حمایت از جنبش اعتراضی بیان میشود، بی سابقه است و باعث خشم افراد نزدیک به حکومت شده است.
اگر زمانی، حکومت در انتخابات جنجالی ۸۸ ، نگران اصلاحطلبان بود و شماری از آنها را روانه زندان کرد، حالا نگران پیامهای افراد موثر و جریانساز اجتماعی، فرهنگی و افراد مشهور ورزشی، هنری و روزنامهنگاران است. این نگرانی و عصبانیت در رسانههای حکومتی از جمله تلویزیون دولتی نمایان است و آنها خواهان مصادره اموال و بازداشت این افراد شدهاند.
خبرگزاری فارس که نزدیک به سپاه پاسداران است چهار روز پیش در مطلبی با عنوان «سیر تطور رهبران ضدانقلاب» نوشت « حالا میدانداری و لیدرهای اجتماعی به لمپنهایی نظیر محمد حسینی، مصی علینژاد، علی کریمی و نظایر آنها رسیده است».
با وجود نگرانیهای حکومت از شکلگیری یک اتحاد میان مخالفان نظام، معترضان در حال حاضر به نوعی «آتش به اختیارند» و جدا از انگیزههای قوی که برای حضور در خیابانها دارند، گروههای الهام بخش آنان، همین چهرههای مشهور هنری و ورزشی در فضای مجازی و رسانهای هستند.
وجود یک تشکیلات که بتوانند اعترضات را هدایت کند، همچنان یک سوال مهم است و در عین حال صرف وجود تشکیلات و کادر رهبری کافی نیست و نیازمند مقبولیت و پذیرش آنها از طرف معترضان است.
انقلابهای جهان و همین بهار عربی در کشورهای منطقه نشان داده که امکان ظهور رهبران جدید وجود دارد و امکان دارد افراد با پتانسیل و کاریزمایی که دارند، در صف اول رهبری قرار بگیرند یا به جلو هل داده شوند اما به طور کلی تجربه نشان داده این موضوع زمانبر است و یک شبه نیست.
اگر مخالفان جمهوری اسلامی در بیرون از مرزها را «فعلا» فاکتور بگیریم، میتوان گفت امکان ظهور و بروز هسته جدیدی از رهبری در این اعتراضات وجود دارد و با توجه به اعلام حمایت معلمان ایران و صنوف دیگر، امکان نزدیکی و اتحاد آنها در زیر یک چتر و شکلگیری یک رهبری منسجم وجود دارد.