«درباره ژان»؛ جهان زنانه، عشق اول و مفهوم خاطره
منبع تصویر، Berlinale
صحنهای از فیلم «درباره ژان»
- نویسنده, محمد عبدی
- شغل, منتقد فیلم
«درباره ژان» عنوان فیلمی است از لوران لاریویه فیلمساز فرانسوی که سعی دارد جهان یک زن در چهار دهه از زندگیاش را بشکافد و کنکاشی باشد در مفهوم خاطره.
ژان ورا زنی است مستقل و متفاوت که زندگی پرماجرایی را پشت سر گذاشته و حالا در جست و جوی خاطرات و گذشتهای است که امروز او را رقم زده است. ایزابل هوپر نقش این زن را ایفا میکند؛ در فیلمی که سفرهای جشنوارهای خود را از جشنواره برلین آغاز کرد و در جشنوارههای مختلف دیگر نمایش داشت.
ماجرا با بازگشت مردی آغاز میشود که اولین عشق این زن در زندگیاش را رقم زده است؛ مردی که سالها غایب بوده و حالا بدون اعلام قبلی، باز میگردد. همه چیز رمانتیک به نظر میرسد اما یک راز و داستان یک گذشته، روایت خطی و ساده را به هم میریزد: ورا تصمیم میگیرد که به او درباره این که در آن زمان با هم صاحب پسری شدهاند، چیزی نگوید …
فیلم در زمان و مکان حرکت میکند و در چند دهه مختلف و در چند شهر گوناگون میگذرد؛ از جمله در دوبلین، لیون و کلن. در طول فیلم به چهار زبان مختلف انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ژاپنی حرف زده میشود و فیلمساز عامدانه از این زبانها و مکانهای گوناگون استفاده میکند تا دوران مختلف زندگی این زن را تصویر کند.
لوران لاریویه کارگردان فیلم در گفت و گوی اختصاصی با بی بی فارسی میگوید: «قصد ما از ابتدا ساخت فیلمی بود که دورههای زمانی مختلفی را شامل بشود و از طرفی در چند کشور گوناگون هم بگذرد؛ میخواستیم یک ملودرام بسازیم که مایههای کمدی هم داشته باشد و در بین این دو حرکت کند. داستان درباره زنی است که قصه عاشقانهای را زمانی که جوان بوده تجربه کرده، و حالا میفهمد که این همه حقیقت نیست. او با این مرد صاحب بچه شده اما حقیقت را پنهان میکند.»
مفهوم زمان و خاطره به مسأله اصلی فیلم بدل میشود و فیلم به شکل ای مختلفی به آن بازمیگردد.
لاریویه میگوید: « این زن به درون خاطراتش شیرجه میزند و خاطراتش را درباره عشقهایش مرور میکند، همین طور رابطهاش را با پسرش. ما رفته رفته درمییابیم که چیز غریبی درباره واقعیت وجود دارد. فیلم در واقع درباره ماست که زمان را در خاطراتمان کشف و اختراع میکنیم یا دوباره میسازیم، به این دلیل که ما داستان تخیلی خودمان را درباره زندگیمان میسازیم تا این که واقعیت محض را قبول کنیم.»

منبع تصویر، Berlinale
فیلم شبیه به ادبیات است و به نظر میرسد فیلمساز در مضمون از رمان شگفت انگیز مارسل پروست(«در جست و جوی زمان از دست رفته») هم سود جسته تا به زعم خود به مفهوم زمان و خاطره از نوع پروستی نزدیک شود:
«از نقطه اول میدانستم که فیلم بسیار متفاوتی خواهد بود از فیلم اول من. این یکی قرار بود فیلمی شبیه به رمان باشد که حال و هوای رمانتیک دارد. موقع نوشتن فیلمنامه وقتی که دیدم چهار دهه از زندگی یک نفر را روایت میکند، به این نتیجه رسیدم که فیلم درباره تخیل است، این که یک نفر چطور دوباره زندگی خود را از نو اختراع و روایت میکند.»
فیلم اما به شکلی نوستالژی دهه هفتاد میلادی را هم دارد؛ نوستالژی زندگیهای بی دغدغه تر و روابط آزادتری که در دهه بعد از بین رفت و در کشورهای غربی تنها شبح کم رنگی از آن باقی ماند:
فیلمساز میگوید: « درباره خودم مطمئن نیستم که چنین نوستالژیای داشته باشم، اما شخصیت اصلی فیلم درباره دهه هفتاد این نوستالژی را دارد، نوستالژی زمانی که او جوان بود. در فلش بکها از نقطه نظر او به جهان نگاه میکنیم، چون آنها فقط خاطرات او هستند و ما با این خاطرات طرف هستیم. او حالا خاطرات دهه هفتادش را از نو به یاد میآورد یا از نو اختراع میکند؛ زمانی که جوان بود و برای اولین بار عاشق شد. همه این نگاه به گذشته با زندگی عاشقانهای که در آن دهه از سر گذرانده ارتباط دارد.»
منبع تصویر، Berlinale
فیلم از گذشته آغاز میشود و به امروز میرسد و در واقع سعی دارد در صحنههای مختلف این گذشته را به امروز پیوند دهد، تا آنجا که هر چه جلوتر میرویم روایت فیلم که به زمان حال نزدیکتر میشود، به شکلی بیشتر با گذشته پیوند میخورد:
او می گوید: «زمان خیلی کمی در هم اکنون ما میگذرد و زمان حال فیلم هم به شکلی به سال ۱۹۹۹ باز میگردد و موضوع رابطه این زن با پسرش پیش میآید. در نتیجه این رفت و آمد برای من همه بخشی از روایت مفهوم خاطره است.»
ریتم فیلم در دهههای مختلف تغییر میکند و به شکلی فیلمساز سعی دارد بازتاب زمانه داستانش هم باشد. جدای از طراحی صحنه که طبیعتاً با حرکت در زمان تغییر میکند، تونالیته رنگها در تصاویر هم در هر دهه متفاوت است:
«در دهه هفتاد با ریتم متفاوتی روبرو هستیم و یک رابطه دو ماهه را میکاویم، یعنی زمان طولانیتری را میبینیم. در آلمان فقط یک شب و یک روز را میبینیم، در نتیجه روایت زمان خودبخود متفاوت میشود. دو دهه بعد چند روزی را در شهر لیون میبینیم که باز ریتم متفاوتی دارد اما کماکان بازگشت به گذشته است و زمان حال نیست. سعی من خلق یک ریتم متفاوت برای هر بخش بود که در نهایت به هم پیوند بخورد.»