«در تظاهرات کابل همجنسهایم مرا شلاق زدند»
- نویسنده, شمایل توانا ناصری
- شغل, فعال اجتماعی
در ۳۱ اکتبر ۲۰۲۲، وزارت داخله طالبان ویدیویی را از زنان پلیس طالبان منتشر کرد که از یک دوره آموزشی فارغالتحصیل شدهاند
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید بیبیسی نیست.
بعد از تظاهرات روز پنجشنبه حالم به شدت به هم خورد و دچار تب و افسردگی شدید شدم، حالا که حالم بهتر شده است میخواهم از آن رویداد تلخ بنویسم، اندوه و تلخیهای ناشی از آن روز را با شما نیز شریک کنم. برای ابراز مخالفت با فرمان بستن دانشگاه و مراکز آموزشی دولتی و خصوصی به روی دختران، مثل همیشه در خیابان آمدیم تا خشم و اعتراض خود با این فرمان ویرانگر را به گوش جهانیان برسانیم.
صبح بعد از صرف چای برای رفتن به تظاهرات آماده شدم، لباسهای مورد نظرم را پوشیدم، میخواستم از دروازه بیرون شوم که خواهرم گفت که من هم همراه تو میروم. به او گفتم بهتر است تو در خانه باشی، با خودم فکر میکردم اگر در جریان تظاهرات دستگیر شدم و برنگشتم، بهتر است که تنها باشم تا برای مادرم ، پدرم و خانواده رنج کمتر وارد شود. اما خواهرم با گفتن اینکه او هم یک دانشجو است و حالا از ادامه تحصیل محروم شده است باید صدای خشم و اعتراضش را بلند کند. نتوانستم مانع رفتنش شوم. راستش با تمام تهدیدهایی که این روزها با آنها مواجهام و بخشی از این تهدیدها به خانوادهام هم آسیب روانی وارد کرده است، دوست داشتم حتی یک نفر بیشتر در صف معترضها هم اگر اضافه شود مانعش نشوم. نتوانستم از باورهایم که بخاطر ایستادگی و دفاع از حقوق زنان دارم بگذرم و خواهرم را بخاطر سالم ماندنش در خانه نگه دارم.
مدتی است که فکر میکنم ما زنان افغانستان واقعا تنها هستیم و با سکوت مرگبار جامعه جهانی در مقابل دستورهای زنستیزانه گروه طالبان و حمایت نشدن از سوی مردهای افغانستان این باور هر روز قویتر میشود.
من و خواهرم از خانه بیرون شدیم، وقتی پا به خیابان گذاشتیم، تمام شهر آرایش نظامی را به خود گرفته بود، گویا قرار است جنگی برپا شود. حسی خوبی به من دست داده بود، داشتم قدرت خودم و همنوعانم را حس میکردم که چطور خواب از چشمان «نیروی جهل و تاریکی» ربودهایم.
محل از قبل تعیین شده اعتراض ما پیش دروازه دانشگاه کابل بود، اما طالبان از این موضوع باخبر شده بودند و با تمام نیروهای نظامی و جنگافزار در پیش دانشگاه ریخته بودند و ساحه دانشگاه کابل را کاملاً در حلقه محاصره قرار داده بودند. جایی برای ما و تظاهرات نگذاشته بودند.
دو روز پس از اعلام تصمیم طالبان به تعلیق زنان از تحصیل دانشگاهی، تجمع اعتراضی شماری از دانشجویان زن در کابل، ۲۲ دسامبر
ما مسیر حرکت مان را تغییر دادیم و از دهبوری کابل به سمت «چهار راهی شهید» حرکت کردیم. آن روز جمع ما بزرگتر از هر وقت دیگر شده بود و چهرههای جدید به جمع معترضها پیوسته بودند. یک مادر کهنسال با سه دخترش آمده بود، حضور آن زن کهنسال برایم حس قوی بودن بیش از هر زمانی را میداد. وقتی پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت «بچیم (بچهام) از آخر برچی آمدم و چای صبح را هم نخوردم تا دیرتر به محل تجمع نرسم». گفتم، خیلی خوشحالم که شما در بین ما هستید. گفت دخترانم از درس خواندن محروم شده، با تمام مشکلات آنها را به اینجا رساندیم و حالا تمام امید و آینده شان در حال نابود شدن است، شاید بتوانند در محدودیت زندگی کنند، ولی بدون درس و تعلیم نه!
زن دیگری را دیدم که موهایش سفید شده بود، اما اراده قوی و محکم داشت، برایش سلام دادم. گفت، نتوانستم سکوت کنم و اشکهای دخترانم را هر صبح و شام ببینم.
از دهبوری به سمت چهار راهی شهید حرکت کردیم. زهرا ماندگار که صدای رسا و قشنگ دارد، داشت شعار میداد و ما با این شعارها اعتراض را آغاز کردیم.
«تحصیل، کار، آزادی، پیش بسوی آبادی، یا همه یا هیچ کس»، «هموطن با شرف، حمایت حمایت»
در چهار راهی شهید رسیده بودیم و میخواستیم به طرف «پل سرخ» برویم، دیدم نیروهای گروه طالبان با تانکهایشان به محل رسیدند و با بیاعتنایی تمام میخواستند دختران معترض را زیر تانک کنند.
من در صف اول تظاهرات بودم و بخاطر که خبرنگاران را در قدم اول زدند و کمره/دوربینهای شان را گرفتند، من در فیسبوک تظاهرات را زنده پخش میکردم، تا که اعتراض ما پوشش خبری داده شود.
پشت سرم را نگاه کردم، دیدم زنان میان سالی که چهرههایشان برایم نا آشنا بودند، دختران را با سیلی و شلاق میزنند. وقتی نزدیکشان رفتم متوجه شدم که نیروی سرکوب زنانه گروه طالبان است. یکی از همان زنان سرکوبگر گروه طالبان به شکل بسیار بیرحمانه همان زن پیر معترض را با سیلی و شلاق به سر و صورتش میزد. رفتم آن خانم معترض را از زیر شلاق آنها بیرون کشیدم و به آنها گفتم، وجدان و شرفتان کجا شده که این زن پیر را لت و کوب میکنی. اما این حرفها برای آنها بیاثر بود، آنها درست مثل مردان گروه طالبان «وحشی و بیرحم» بودند.
یکبار متوجه شدم همه معترضها پراکنده شده و نظامیان طالب به زبان پشتو به زنان «سرکوبگر» میگفتند، همین دختر باید گرفته شود و به سمت من اشاره میکردند. من و خواهرم همراه با دوستان دیگر در کنار همدیگر قرار داشتیم، چهار طرف ما محاصره شده بود و کسی دیگر باقی نمانده بود، فقط افراد گروه طالبان را میدیدم که دست به ماشه تفنگ اطراف ما را گرفته بودند.
دروازههای موتر نظامی را باز کردند و نیروی زنانه گروه طالبان که حدود هفت یا هشت نفر بودند، با رفتار بسیار خشن و بیرحمانه بطرفم حمله کردند. یکیشان از موهایم گرفته بود، دیگری از دستم و یکی هم با شلاق میزد و میخواست مرا به سمت موترشان ببرند.
هیچ کسی نمانده بود و فقط من و خواهرم و دوست دیگری از ما فقط مانده بودیم، من دست دوست و خواهرم را محکم گرفته بودم، با خود گفتم اگر ما سه نفر مقاومت کنیم شاید نتوانند ما را ببرند. ما سه نفر به همدیگر چسپیده بودیم. نزدیک بود مرا در موتر داخل کنند، امیدم را از دست داده بودم.
خواهرم نگذاشت که مرا داخل موترشان کنند و خودما را به سمت کانتینرها کشیدیم. من تا همان لحظه از دست دوستم محکم گرفته بودم و او را با خودم می کشیدم. فضا اندکی بازتر شد، وقتی به پشت کانتینرها رسیدیم، به سمت کوچه دویدم. متوجه شدم که یک جماعت مردان تماشاچی و دکانداران محل همه به تماشای ما ایستادهاند و خندههای زننده و تحقیرآمیز به ما میگفتند «خوب میشوید، شما را چه به تظاهرات».
من همان لحظه بیشتر از هر زمانی درک کردم که مردان افغانستان در طول این سالها هر کدامشان یک طالب وحشی در درون شان نگهداشته بودند.
من و خواهرم و دوست دیگرما وحشت زده داخل کوچه می دویدیم. پاهایم سست شده بود و نفسم به تنگی میکرد، انگار دستی گلویم را میفشرد. داخل یک دواخانه شدم که مرد ریش سفیدی پشت میز نشسته بود، با خودم فکر کردم این مرد شاید دلش به حال ما بسوزد و اجازه بدهد که برای لحظهای آن جا بمانیم، پرسید که طالبان دنبال تان است؟ شاید خبر داشت که تظاهرات است؛ گفتم آره. دیدم نگاههای آن مرد پر از خشم و نفرت شد، گفت: «شما را خوب میکند، میخواهید که لوچ (برهنه) به سرک بیرون شوید. زن را چه کار به درس خواندن و کار کردن، بروید به خانه بنشینید و اگر میخواهید لوچ بگردید، بروید پاکستان.»
نتوانستم به جواب آن مرد چیزی بگویم. حرفهایش، اما هرلحظه در ذهنم تکرار میشود. از آنجا بیرون شدم و به دکان خوراکه فروشی داخل شدم، همین که چشم دکاندار به من افتاد گفت: «همشیره از اینجا بیرون شوید که برای ما مشکل ایجاد میکنید.»
ناگزیر از آنجا هم بیرون شدم و کمی خوشحال شدم که صاحب دکان حداقل با زبان ملایمتر حرف زد، خواهرم تاکسی گرفت، وقتی حرکت کردیم دیدم یکی از خانمهای گدا همراه با مردی که کلاه قندهاری به سرش بود تاکسی که ما داخلش بودیم را نشان میداد.
حرکت کردیم و در مسیر راه هر لحظه حرفهای زشت دوا فروش، و پوزخندهای مردان تماشاگر که ما از آنها انتظار همکاری داشتیم ذهنم را مشغول کرده بود، بیاختیار اشک میریختم.
حس کردم کسی مارا دنبال میکند، متوجه شد همان مردی است که خانم گدا مارا به او نشان داده بود و داشت مارا تعقیب میکرد. به تاکسیران گفتم؛ تعقیب میشویم ، او از داخل شلوغیها مسیرش را تغییر داد و داخل یک کوچه شد و انگار از چشم کسی که در تعقیب ما بود، ناپدید شدیم.
خانه ما از محل تجمع بیست دقیقه فاصله دارد. ولی ما یک و نیم ساعت در کوچه و پس کوچهها میگشتیم تا مطمین شویم که تحت تعقیب نیستیم. ترسیده بودم و ناگزیر شدم به خانه یک دوستم بروم، پس از ساعتی متوجه شدم که تمام بدنم درد میکند و انگشتانم از بسکه کش و گیر کرده بودیم، کرخت شده بود و نمی توانستم پیاله چای را بگیرم و حتی نمیتوانستم دکمههای موبایلم را فشار بدهم.
شب تا صبح از شدت درد نتوانستم بخوابم و قرص ضد درد هم اثر نداشت، نمیتوانیستم دکتر بروم تا استخبارات طالبان شناساییام نکند.
تمام شب به یاد لحظههایی میافتادم که از سوی همجنسم لت و کوب میشدم. بعد از چهار روز به خانه خودم رفتم، در مسیر راه وقتی زنان گدا را میدیدم میترسیدم که شاید استخبارات گروه طالبان باشند.
قبلا به زنان گدا مثل هر رهگذر پول میدادم و از اینکه همیشه دستشان به طرف رهگذران دراز بود احساس غمگینی داشتم و با خودم میگفتم کاش میتوانستم بیشتر کمک کنم، اما حالا از زنان گدا میترسم.
حالا حالم بهتر شده است و دارم تمام آن روز را مرور میکنم، ما برای تحقق عدالت و برابری، بخاطر دسترسی داشتن به ابتدایی ترین حقوق مان اعتراض میکنیم و در برابر گروه طالبان میایستیم، میدانیم که نبرد ما نبرد شیشه و سنگ است، اما شیشههای شکسته هم خنجر خواهند شد و سینه جهل را خواهد درید. زنان امروز، آینده افغانستان است. همین قدر قوی و همینقدر زیبا.