در سوگ آن پرنده مسافر، به کاهن این معبد شگفت
مسعود بهنود، روزنامهنگار
اول هفته نالهای بلند نبود، نه ازآن میلیونها که بیش از هر سال، راهی زیارت کربلا بودند. و نه از گوشها و چشمها به برجام. اما صدای ناله نازکی رسید از مهسا امینی که کسی او را نمیشناخت، که به تفرج پایتخت رفته بود. شهردر اختیار گشت ارشاد. صفحات مجازی اگر غمننامههای خصوصی است یا نشانگر حس و درد مردم، ناگهان همه خبر را بیاعتبار کردند. عکسهایی از اشکریزان مرد و زن، سوراخ سنبههای مجازی صیانت نشده را پرکرد. به عکسی از او بیهوش و بیاختیار، روی تخت بیمارستانی، خیالها را به هم ریخته. نه در عالم فرهنگ و هنر، نه در کنار رئیس جمهورانی در بخارا و سمرقند، نه صدایی ازبرجام و نه حتی فغانی از سقوط دوباره متروپل آبادان. حتی مرگ یدالله رویایی (رویا) شاعر «من دوست دارم از تو بگویم را»، نه چنان پرصدا بود که باید.
چه کسی میتواند از استاد شاعران بیدار، شریفتر شرح مصیبت کند. تازه هزاران قصیده و غزل، نو، نیمایی و از جمله شعر حجم رویایی در راه است. استاد شفیعی کدکنی فرمود:
تبارنامه خونین این قبیله کجاست
که بر کرانه شهیدی دگر بیفزاید؟
کسی به کاهن این معبد شگفت نگفت:
بخور آتش و قربانیان پی در پی
هنوز خشم خدا را فرو نیاورده ست؟
منبع تصویر، kalameh
سایه آن ستاره
زخم های مشترک
مرگ پرندهای که از کردستان پرواز گرفت و به شهری آمد، غمگین، در خود پنهان. همزمان است با غمنامههای غمدیدگان. از شاعران باشد، نام آشنایان سیاست و سینما، یا نقاشان، آوازخوانان، طنازان.
منبع تصویر، pegah salimi
پرواز خونین
زود در گور
در سوگ یک ستاره، در رنج آنان که فرمان دارند به ستارهها شلیک کنند، همه را زود خاک کنند. گویی نامشان و کارشان از یاد میرود یا آن ستاره در پرواز کسی از یاد ببرد.
بخوانید بر گور نورسیده چه نوشتهاند به خواست مادرش. به کردی نوشتهاند نامت میماند.
پوریا عالمی
من سیاسی نیستم
پوریا عالمی طنزنویس روزنامههای روزهای گمشده، هر روز مینوشت. با عنوانهای مختلف مینوشت و دلش خوش بود به این که من سیاسی نیستم و نبود. تا روزگار چرخید و تکرار شد و تکرار شد، تا دانسته شد که برای طنزنوشتن در روزنامه اونینون، به آن شهر سفر کرده است. خوانندگان طنزهای او خیلی دلشان تنگ شد برایش. اما کم کم عادت کردند به روزگار. این همه مردم در اوینیون هستند، پوریا هم باشد.
مدتی گذشت و پوریا از اونینون برگشت و دست به کارهای محترم زد، کتابها ساخت، برای کودکان کارها کرد. دوستانی گرد آورد همه خوب. تا این که تازگیها عنوان یکی از شعرهای لکنت را از بقیه جدا کرد و در فضای مجازی و اعلام داشت من سیاسی نیستم.
من سیاسی نیستم
اما در خاورمیانه شما اگر
از رنگ پریدگی عشق
از بریدگی آسمان
از التهاب نان
از جعرافیای آزادی
از بررسی لکی بر تاریخ
از ارتفاع پرنده
از احتمال موهای رها در باد
از امکان خیابان
از راه هموار جهل
از تنهایی میان جمع
و از ابتدای کلمه
حرف بزنید، سیاسی محسوب میشوید
اثری از ساناز سید اصفهانی
هنرمند در انتظار دیازپام
ساناز سید اصفهانی قصهنویس، در آخرین رنجنامه خود نوشته: چرا بگویم؟ حکایت، حکایتِ بار کج است. حدیث دست از جان گذشتن است. قلمم نخشکیده که ننویسم، قلبم نایستاده تا نکشم نفسی، نیست رمق و امیدی. فرسوده تداومِ اعتراض و نق. هنرمند کی با هنرش تاثیر گذاشته یا چیزی را از بیخ درمان کرد. هنر کنیم همین حفظ سنگر کنیم.
به نوشته این قصهنویس و هنرشناس: روز و شبهاست که بیدادگری میتازد و انتظار میرود هنرمندِ ناامید شورافکنی کند و کارکند کارستان. اما واکنش هنرمند اما این است که من از کجا بدبخت شدم. رها کردن تیرهای پلاستیکی هشتگ. گردنها زیرِ مهمیز است و طنابها آمادهی بالا کشیدن، وظیفه هنرمند توجه به خویشتن و طبیعت است و این توجه با غور کردن در هنر هم نشدنیست، زیرا تمرکز رخت بربسته به خاطر کرونا و فقر اقتصادی.
نویسندهای که اینک در خانه با چند سوژه متفاوت، مدام نقاشی میکند. میپرسی به کدام سبک گرایش داری و جواب میدهد: ما آیینه شکستهایم که مدام جفاها را منعکس میکنیم ولی آب از آب تکان نمیخورد. بیشتریها شدهاند سرباز دنیای مجازی. واکنش یا عدم واکنش ، هر دو فحش خورش ملس است. حال آنکه هنرمند باید به اجرا ونمایشش بچسبد، به ویترین و صحنهاش اگر که مصیبت گذاشت و سوراخهای جیبش گشاد نشد. چه خبر داری که دل در سنگ شکسته. دراین محنتکده کرونایی و گرانی، باید منتظر هیچ افق امنی نبود. از صبرْ چشمْ سنگ میشود، ما تا مرگ یک چکه فاصله داریم. به زمینِ مادر نگاه میکنم که چه یکباره حالش بد شد و آغوشش پر از جسد های ویروسی و سیلاب و سنگ. به چهرهام مینگرم که هیچ ارزشی دربرابر هدف روح ندارد.
در ادامه غمنوشته ساناز سید اصفهانی آمده: روحم کنجی افتاده در زاویه تیز تقدیر و میگرید به ناگزیر. شاید که پاقدم عشق، خاکی به سر کند که توتیا کنیم . وصله به سوراخ جیب زنیم و از کرختی عصرمعاصر برهیم . «شاید» و «اگر» را کاشتند در نیامد. به هر جمله که میرسم رو به رویش دیوار است، روم به دیوار. کدام -پام بود که موثر بود؟ اگزازپام یا دیازپام به یک کدامشان اقتدا کنیم تا این نیز بگذرد.
برخی بر صفحه سیاه نوشتند: ارشاد شد!
ارشاد سیاه
هر کس نقاشی کرد تا فریادی را نقش کند، شعر گفت تا پیام را از بالای سر شعرناخواندگان بیفرهنگ رد کند و به دورها ببرد، جیغ کشید و اشک ریخت تا شاید صدایش در اتاق تنهایی حبس شود، و تا سالیان بماند که بر مردمی چه رفت. بعضی هم بر صفحهای سیاه پیام خود را به چشم مشتاقان و گریانها برساند. ارشاد شد!
از میان مجلات هفته
منبع تصویر، Socail media
روی جلد تجارت