روایتهایی از جمعه خونین زاهدان؛«گناه من این بود که نماز میخواندم»
منبع تصویر، SosialMedia
- نویسنده, شهاب میرزایی
- شغل, بیبیسی
یک سال پیش و در هشتم مهر ماه ۱۴۰۱ پس از پایان نمازجمعه زاهدان، تعدادی از نمازگزاران در مسجد مکی در اعتراض به تجاوز به یک دختر ۱۴ ساله در چابهار به تجمع اعتراضی در برابر کلانتری ۱۶ دست زدند؛ اعتراضی که با سرکوبی خونین روبرو شد.
فعالین بلوچ یک هفته بعد از این حادثه از «احراز هویت ۹۵ نفر» از کشته شدگان خبر دادند. بعدتر حالوش، که خبرهای استان سیستان و بلوچستان را پوشش میدهد، در گزارشی شمار کشتهشدگان را از «جمعه خونین» تا پایان سال ۱۴۰۱ در زاهدان و خاش دستکم « ۱۲۳ نفر» اعلام کرد که تعدادی از آنها زن و کودک بودند. تعداد بسیاری زیادی هم مجروح و معلول شدند و دست و پا و چشم خود را از دست دادند.
از آن روز در پایان هر نماز جمعه در زاهدان و بسیاری از شهرهای دیگر استان سیستان و بلوچستان تظاهراتی به «خونخواهی و د ادخواهی» کشته شدگان جمعه خونین برگزار میشود که معترضان خواهان اجرای عدالت هستند. هرچند مولوی عبدالحمید امام جمعه سنیهای زاهدان، در نماز جمعه اخیر زاهدان و در سالگرد این کشتار گفت: «در ایران قاضیها استقلال ندارند و ما امیدوار به اجرای عدالت نیستیم.» او همچنین گفت: «این مردم با دیه راضی نمیشوند و خواهان مجازات مقصران واقعه هشتم شهریور هستند.»
فریبا بلوچ، از فعالان حقوق بشر، در همین خصوص هم به بی بی سی فارسی گفت: «حکومت ناتوان از سرکوب اعتراضات مردم استان پس از کشتار جمعه خونین زاهدان و خاش و بازداشت و شکنجه و تجاوز به معترضان و حتی مردم است. اعتراضاتی که تا سالگرد جمعه خونین ادامه داشت و پس از این هم ادامه خواهد داشت.»
در این گزارش با استناد به مصاحبههای سایت سنی آنلاین، روایت تعدادی از مجروحان و خانواده کشته شدگان جمعه خونین زاهدان منتشر شده است.
مولوی عبدالناصر شیخ، فارغ التحصیل حوزه علمیه زاهدان: گناه من این بود که نماز میخواندم
«پس از پایان نماز تا نزدیک در بزرگ مصلی حرکت کردم که از همانجا خارج شوم که فاصلهاش با کلانتری هم زیاد بود. آن روز مادرپیرم را هم با خودم برده بودم برای نماز. قسمت زنان مصلی روبروی کلانتری ۱۶ بود.
هنگام حرکت، سرگیجه و حال بدی به من دست داد. به ذهنم خطور کرد احتمالا حال مادرم باید بدتر باشد، چون هم عمل قلب باز انجام داده بود هم آسم داشت. رفتم دنبال مادرم تا او را از مسجد بیرون ببرم.
حیران و سرگردان دنبال مادرم بود و هنوز کاملا به سمت مردان برنگشته بودم که احساس سوزش زیادی در پای راستم کردم و افتادم روی زمین و خونریزی از رانم شروع شد.
در همان حالی که بر زمین افتاده بودم تیرهایی از کنارم رد میشد. آنجا هم کسی نبود به من کمک کند. من صدا زدم که تیر خوردم که کسی به من کمک کند. دو نفر از انتظامات مسجد که پشت ستونهای مسجد پنهان شده بودند گفتند نمیتوانند کاری کنند و بهتر است که من هم از جایم تکان نخورم. از همه طرف به سوی مسجد شلیک میشد.
به سختی خودم را بر روی زمین کشیدم، اما پایم با من همراهی نمیکرد برای همین شاید ده دقیقه طول کشید تا خودم را به پشت ستونها رساندم. آنجا مجروحان زیادی را دیدم که بر روی زمین افتاده بودند.
آمبولانس و پرستاری هم نبود و نمازگزاران با ماشینهای شخصی، مجروحان را به بیمارستان میبردند. در داخل بخش اورژانس آنقدر مجروح بود که تختی برای بستری پیدا نمیشد. با اینکه نیاز به عمل فوری داشتم نتوانستم آن شب به اتاق عمل بروم.
فردای آن روز عمل شدم و چون استخوان پایم خورد شده بود بعدا عمل پیوند هم انجام شد ولی هنوز نمیتوانم زانویم را تکان دهم. تا حالا هفتاد هشتاد ملیون هزینه کردهام که همهاش قرض از دیگران بوده یا هدایایی که آشنایان دادند. گناه من در آن روز فقط این بود که نماز میخواندم.»

منبع تصویر، SosialMedia
حبیبالرحمان ریگی، کارشناس عمران: ماشین را به رگبار بستند
«روز جمعه برای نماز رفتم مسجد مکی. پس از پایان نماز برای کار شخصی آمدم منزل که دوستان تماس گرفتند برای امداد به مسجد برگردم. وقتی وارد مسجد شدم، اولین صحنهای که دیدم مجروحی بود که جلوی در مسجد پایش زخمی شده بود.
خونریزیاش شدید بود. افراد زیادی دیدم که تیر به سر و قلبشان خورده بود. پزشک و پرستاری هم نبود و مردم خودشان به هم کمک میکردند. به ذهنم رسید که اینها اینجا میمیرند و باید کاری کرد. ماشین را وارد صحن مجلس کردم و زخمی را بردیم درون ماشین. سری اول سه تا زخمی بردم بیمارستان. هنوز راه قسمت درمانگاه نبوت باز بود. چراغها را روشن کردم و لنگی سفید در دستم گرفته بودم و فریاد میزدم که زخمی دارم.
ماموران در سراسر خیابان خیام با لباس شخصی و بلوچی و بسیجی و سپاهی و پلیسی ایستاده بودند. ابتدا مرا نگه داشتند و پس از بازپرسی اجازه حرکت دادند. یک ماشین ضد شورش که یونیفرم مشکی پلیس ضد شورش داشتند به طرف آمد که به اشاره کردم مجروح دارم و آنها هم به من اجازه حرکت دادند.
زخمیها را به بیمارستان تامین اجتماعی تحویل دادم و دومرتبه برگشتم مصلی. کم کم ماشینهای اورژانس هم برای کمک آمدند.
یک نفر که ترسیده بود و خون زیادی ازش رفته بود گفت من بیمارستان نمیروم. او را بردم محله کشاورز و به خانواده اش تحویل دادم. نفر دیگری را هم بردم شیرآباد چون او هم نمیخواست به بیمارستان برود. میگفتند ماموران آنجا هستند.
برگشتم به مسجد و فردی را دیدم که از دهن و بینیاش خون بیرون میزد. سوارش کردیم و به طرف بیمارستان حرکت کردیم اما اینبار با اینکه ماموران مرا میشناختند از دو طرف ماشین را به رگبار بستند و نزدیک پاساژ خلیج فارس دیدم پای چپم سوخت و دردی آمد بالا.
دوست همراهم گفت پایت تیر خورده، اما هر طور بود ماشین را به بیمارستان رساندم. مرا بردند داخل اما آن مرد زخمی را که آورده بودم بیمارستان، شهید شده بود.»
منبع تصویر، SosialMedia
لعلمحمد آنشیری: به ما گفتند برادر شما نمرده، شما میخواهید نظام را رسوا کنید
«برادر من لال بود و هر جمعه برای نماز جمعه میرفت مسجد مکی. او نه اغتشاشگر بود نه شورشگر، او فقط یک آدم ساده بود. وقتی خبری از برگشتنش به خانه نشد، من رفتم به طرف مسجد مکی. دیدم خیلی شلوغ است و با دیگران دنبالش گشتیم تا ۳ و ۴ بعد از ظهر. بعد به بیمارستانها سر زدیم تا بالاخره نزدیکیهای شب پیدایش کردم. یک تیر خورده بود بالای کلیه سمت راستش. معلوم بود که تیر کلت کمری و کلاشنیکف نبوده چون از پشت که بیرون آمده بود قسمت زیادی از بدنش را پاره کرده بود. به من گفتند احتمالا تیر از سوی تک تیراندازهای مستقر در بالای مسجد بوده است. کشتهها را برمیگرداندیم مسجد مکی چون جای دیگری نداشتیم.
در شورای حل اختلاف به من گفتند تو باید ثابت کنی که برادرت کشته شده. گفتم چطوری ثابت کنم؟ آنها به من گفتند:«آن تعداد که شما میگویید در نماز جمعه زاهدان کشته نشده. شما میخواهید نظام را رسوا کنید.» من گفتم شما حرف زشتی زدید. من به حق میگویم برادرم در آنجا و آن روز کشته شده است.»

منبع تصویر، SosialMedia
عبدالله براهویی، کارگر روزمزد: من برای تظاهرات نرفته بودم
«آمدم خانه وضو گرفتم و با موتورسیکلت پسرعمویم که با آن نان خشک، خرید وفروش میکند به طرف مسجد مکی حرکت کردیم. بعد از نماز دنبال پسرعمویم میگشتم که ناگهان تیراندازی شروع شد. به طرف پارکینگ موتوسیکلتها که روبروی مسجد است حرکت کردم. بیست متری به در خروجی مصلا مانده بود که که پایم تیر خورد. دقیقا یادم هست که بعد از تیرخوردن افتادم روی زمینم و بدنم هنوز گرم بود. خودم را بر روی زمین کشیدم تا به زیر سایبانهای مسجد رسیدم. برایم عجیب بود که چطوری در داخل مسجد تیر خوردهام. دیدم که از طرف کلانتری به داخل مسجد شلیک میشود. داخل مصلی پر بود از زخمی و کسی نبود که به ما کمک کند. بالاخره یک نفر پیدا شد و من را به بیمارستان رساند.
اولین عملم فقط جلوی خونریزی را گرفت ودر دومین عمل پلاتین در پایم گذاشتند و یک هفته در بیمارستان بودم. هزینه بیمارستان ۱۵ میلیون بود که از من نگرفتند.
من یک کارگر ساده روزمزدم و برای تظاهرات آنجا نرفته بودم. تازه داشتم کاشیکاری یاد میگرفتم و همه درآمدم را به مادرم میدادم که خرح خانه میکرد. کارگر روزمزد فقط خرج همان روز را دارد و نمیداند اگر یک روز کار نکند و مریض شود، چطوری هزینه زندگیاش را تامین کند.
درد زیادی دارم و گاهی با خودم میگویم کاش آن روز مرده و خلاص شده بودم. اما مجبورم این درد و رنج را تحمل کنم . من میدانم که پای من دیگر آن پای سالم اول نخواهد شد. کسانی که این کار را با ما کردند باید جوابگوی مردم فقیر و بی بضاعتی مثل من باشند.»
منبع تصویر، SosialMedia
احمد سارانی راننده تاکسی، ۲۵ ساله: پسر من اغتشاشگر نبود
پدر احمد سارانی میگوید او کوچکترین فرزندش و نان آور خانه بوده است.
آقای سارانی می گوید: «احمد روز جمعه برای نماز رفته بود مصلی همراه خواهرزادهام. ظهر، خواهرزادهام به من زنگ زد که پسرت زخمی شده. من به بیمارستان رفتم و پسرم را پیدا کردم که تیر به گلویش خورده بود و شهید شده بود. فکر کنم ماموران از بالای ساختمان نیمه تمامی که روبروی مسجد بود به او شلیک کرده بودند.
با خواهرزادهام به دنبال ماشین پسرم رفتیم که در خیابانی دیگر پارک شده بود. همه راهها بسته بود. جوانانی راهی را به من نشان دادند و گفتند مستقیم برو جلو. ماموران دستور دادند که چراغ ماشین را خاموش کنم. خیابانهای خیام و خرمشهر پر از مامورانی بود که لباس سفید بلوچی پوشیده بودند. من ابتدا فکر کردم از خودمان هستند اما یکی از آنها حرف زشتی به من زد و فهمیدم که ماموراند. آنها چند ماشین را هم در خیابان به آتش کشیده بودند و من در حالی حرکت میکردم که انگار از میان آتش رد میشوم. لحظات خیلی سختی بود.
پدر احمد سارانی درباره روزهای پس از آن جمعه میگوید: در این مدت مسئولان دولتی نه کمکی به ما کردند نه سراغی از ما گرفتهاند و فقط میگویند آنها اغتشاشگر بودهاند. پسر من اغتشاشگر نبود و فقط با یک جا نماز به مسجد مکی رفته بود. او میگوید ما دیه نمی خواهیم، فقط حکومت به ما بگوید به چه جرمی آنها را کشته است؟»