سالگرد اعتراضهای ایران؛ رستاخیز سینمای زیرزمینی علیه تصویر جعلی از زنان ایرانی
- نویسنده, علی مصلح
- شغل, روزنامهنگار و منتقد سینمایی
تصویری از فیلم «منطقه بحرانی» ساخته علی احمد زاده
اگر اعتراضهای بعد از جان باختن مهسا امینی که از اواخر شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد، جریان رسمی تولید فرهنگی-هنری را به کما برد، اما بلافاصله جریانی قوی و غافلگیرکننده به راه انداخت که پیش از این به شکل پراکنده در حاشیه فعالیتهای رسمی و حرفهای هنری به حیات خود ادامه میداد و با احتیاط عنوان «زیرزمینی» برایش به کار میرفت.
اما یک سال بعد، حرف زدن از سینمای زیرزمینی یا موسیقی زیرزمینی دیگر احتیاط لازم ندارد. حتی مقامهای حکومت حضور و تقویت آن را پذیرفتهاند و البته سعی میکنند با برچسبهایی مانند «غیرقانونی» یا «هنجارشکن» از این محصولات هنری یاد کنند؛ هرچند که با افزایش اظهارنظر، ناخواسته به این جریان فراگیر بیشتر رسمیت میدهند.
از سوی دیگر، در غیاب سکوها و فضاهای عرضه این آثار در داخل کشور به دلیل سیطره کامل حکومت ایران بر جریان عرضه کالاهای فرهنگی، اصلیترین محل ارائه این آثار زیرزمینی رویدادهای خارج از ایران است. هرچند که شنیده میشود تئاترهای زیرزمینی و کنسرتهای غیررسمی و آثار تجسمی مستقل در فضاهای کوچک و مخفی مانند کافهها و گالریها به دور از چشم متصدیان سانسور در حال عرضه هستند.
سینمای زیرزمینی، شهرت و گمنامی
تصویری از فیلم تهران من حراج
سینمای زیرزمینی ایران از دهه ۱۳۸۰ با فعالیت چهرههایی مانند جعفر پناهی، بهمن قبادی، گراناز موسوی و دیگر چهرههای کمتر شناخته شده که گاهی فیلمهای بلند میساختند، وارد دوران جدیدی شده بود. تولید این فیلمها هزینه سنگینی برای سازندگانشان داشت. پناهی و رسولاف مغضوب حکومت شدند و در آستانه اعتراضهای ۱۴۰۱ حکمهای زندانشان اجرا شد و پیش از آن، مرضیه وفامهر برای بازی در فیلم «تهران من، حراج» ساخته گراناز موسوی بازداشت شد. بهمن قبادی هم مجبور شد بعد از ساختن «کسی از گربههای ایرانی خبر نداره» ایران را ترک کند.
در دهه ۱۳۹۰ روی کار آمدن حسن روحانی امیدها به احیای سینمای تضعیفشده از سانسور در دولت محمود احمدینژاد را به شکل موقت احیا کرد. در انتخابات سال ۹۲ سینماگران بخشی از مهمترین حامیان او بودند. آنها در سال ۹۶ هم پای آقای روحانی ایستادند و حتی رای دادن سینماگران در حاشیه جشنواره فیلم کن، به بخشی از جذابترین تصاویر انتخابات آن سال تبدیل شد. اما دولت روحانی خیلی زود امیدها را ناامید کرد.
سینماگرانی که نقش مهمی در تشویق مردم به رای دادن به او و شکست دادن محمدباقرقالیباف و ابراهیم رئیسی در انتخابات ۹۲ و ۹۶ داشتند، خیلی زود پشیمان شدند. در دولت دوم حسن روحانی، بعد از اعتراضهای دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸ که سرکوب شدید و کشتار مخالفان فاش شد و از سوی دیگر وضعیت اقتصادی ایران رو به وخامت رفت، برخی از این سینماگران در شبکههای اجتماعی از آقای روحانی و دولتش ابراز برائت و از تشویق مردم به رای دادن ابراز ندامت کردند.
اما در دهه ۱۳۹۰ همچنان جریان سینمای زیرزمینی محدود به چهرههای شناختهشدن سابق و برخی جوانان با مواضع رادیکال مانند علی احمدزاده بود؛ کارگردانی که فیلم اول خود «مهمونی کامی» را بعد از مجوز نگرفتن در اینترنت منتشر کرد.
برای مشخص شدن پوستاندازی سینمای زیرزمینی طی یک سال بعد از آغاز اعتراضهای سراسری، فقط کافی است به یاد بیاوریم چهارمین فیلم کارنامه علی احمدزاده که تابستان ۱۴۰۱ ساخته شده بود، با کسب جایزه یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو در تابستان امسال، نام او را به عنوان موفقترین فیلمساز سینمای زیرزمینی بعد از اعتراضها تثبیت کرد.
جشنوارههای جهانی، سینمای جدید و سینمای رسمی
زری امیرابراهیمی بر روی فرش قرمز جشنواره برلین
طرف کمتر از یک سال، بیش از ۱۰ فیلم بلند، کوتاه، مستند و انیمیشن ساخته فیلمسازان ایرانی که یا مخفیانه در ایران ساخته شده یا در خارج از ایران توسط فیلمسازان ایرانی تبعیدی مهاجر مقابل دوربین رفته بودند، در مشهورترین جشنوارههای سینمایی دنیا به نمایش درآمدند و همزمان فیلمهای ساخته شده تحت نظارت دولت به شکل کامل از صحنه این جشنوارهها ناپدید شدند.
این بزرگترین ضربه به حیثت فرهنگی جمهوری اسلامی در جهان امروز به شمار میرود که مسئولانش طی حدود چهار دهه موفق شده بودند موفقیت فیلمهای ایرانی را که حاصل نبوغ و استعداد هنری چهرههایی مانند عباس کیارستمی، امیر نادری، اصغر فرهادی و حتی محسن مخملباف، جعفر پناهی و بهمن قبادی -تا پیش از تبدیل شدن به منتقدان و مخالفان حکومت- بود، به نام خود بزنند.
از میانه دهه ۱۳۷۰ اصطلاح «سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی» برای فیلمسازان شناختهشده ایرانی در سطح دنیا وارد ادبیات مسئولان رده بالای جمهوری اسلامی شد و به دلیل آن که امکان فیلمسازی در ایران بدون نظارت دولت تقریبا وجود نداشت، این فیلمسازان هم لزوما با این مصادره به مطلوب مقامهای حکومتی مخالفت نکردند.
اما پیشرفت فنآوری و ظهور سینمای دیجیتال و ورود تجهیزاتی که فیلمسازی را بینیاز از دوربینهای ۳۵ میلیمتری و نگاتیو دولتی و لابراتوراهای بزرگ میکرد، به تدریج باعث شد عباس کیارستمی قید نمایش فیلمهایش در ایران را بزند و آزادانه برای مخاطب جهانی خود فیلم بسازد.
آخرین فیلم او که به شکل رسمی در ایران وارد چرخه اکران شد «آبث آفریقا» در اوایل دهه ۱۳۸۰ بود و بعد از آن سایر آثار او صرفا در محافل فرهنگی محدود و به شکل تک سانس در ایران روی پرده رفت.
عباس کیارستمی البته ایران را هرگز ترک نکرد و حتی وقتی دو فیلم سینمایی آخرش را در اروپا و آسیا ساخت و ملاکهای ممیزی ایران را رعایت نکرد، همچنان در کشور خود باقی ماند و سرانجام بر اثر آنچه خودش و خانوادهاش و بسیاری از سینماگران و ناظران «خطای پزشکی» میخواندند، درگذشت.
پرچم شهرت و اعتبار جهانی فیلمسازی ایران بعد از کیارستمی به اصغر فرهادی رسید. او حالا بعد از مجموعه واکنشهایش به برخورد جمهوری اسلامی با جنبش «زن، زندگی، آزادی» اگر نه به شکل رسمی، اما در عمل به فیلمسازی تبعیدی تبدیل شده که اگر به ایران بیاید، حتی نمیتواند از کشور خارج شود و چشماندازی برای ادامه کار در ایران ندارد.
این نشانهها که در طول یک سال اخیر ظهور کردهاند، حباب مدارا و همزیستی سینماگران سرشناس ایرانی با جمهوری اسلامی را ترکانده است و نقش مهمی در شفاف شدن فضا داشته است.
دو روی متضاد یک سکه؛ جوانی و زوال
آنچه مقامهای فرهنگی جمهوری اسلامی را غافلگیر کرده است، شهامت نسل جدید فیلمسازان ایرانی است. کسانی که میدانند با فاش شدن ساخت فیلمهای زیرزمینی در ایران و نمایش آنها در جشنوارههای خارجی با انواع برخوردهای امنیتی و قضایی مواجه میشوند و باید قید کار کردن در ایران را بزنند. با این حال، موج عظیمی از تولیدات زیرزمینی در ایران به راه افتاده که همه جشنوارههای جهانی را تسخیر کرده است.
به جز کارگردانان، حتی عوامل فنی و بازیگران گمنام و سرشناس نیز حاضر به رعایت «ضوابط» مورد تاکید وزارت ارشاد و سایر نهادها نیستند و به همین دلیل در ابتدای شهریور امسال، یک مقام سازمان سینمایی حتی تهدید کردن استودیوها و مراکز پشتیبانی «غیرمجاز» که در تدوین، صداگذاری و سایر مراحل فنی فیلمهای زیرزمینی مشارکت کنند، تعطیل خواهند شد.
وقتی مسئولان سازمان سینمایی اعلام کردند با تولید فیلمی زیرزمینی به نام «کاباره» برخورد کردهاند، مشخص شد فاطمه معتمدآریا، بازیگر سرشناس ایرانی یکی از هنرپیشههای فیلم است و این به تنهایی بسیار معنادار است که حتی یکی از مهمترین نمادهای سینمای بعد از انقلاب ایران به جمع کسانی پیوسته که از مشارکت در ساخت این فیلمها ابایی ندارند.
از سوی دیگر و فارغ از ارزشهای سینمایی و کیفیت هنری فیلمهای زیرزمینی تولید شده در چند ماه اخیر، آنچه مسئولان و حامیان جمهوری اسلامی را خشمگین کرده است، رعایت نشدن حجاب اجباری در فیلمهای زیرزمینی جدید است. حجاب اجباری اصلیترین نقطه تقابل حکومت ایران و معترضان بعد از فروکش کردن تجمعهای خیابانی بوده است.
جمهوری اسلامی برای مقابله با زنان مخالف حجاب اجباری که صحنه عمومی شهرهای ایران را تسخیر کردهاند، مشغول نهایی کردن لایحهای در مجلس است و حتی استاندارهای صوری خود را درباره تصویب آن رعایت نکرده و رسانههای داخلی تحت سانسور شدید هم به صراحت از آن انتقاد میکنند.
در چنین شرایطی، هریک از فیلمهای زیرزمینی که در آن تصویر بدون حجاب اجباری زنان را به تماشاگران غیرایرانی نشان میدهد، مانند تیری به قلب «حکمرانی فرهنگی» جمهوری اسلامی فرود میآید؛ جریانی که توانسته بود چهار دهه اجبار «حجاب» را با فیلمهای سینمایی به عنوان یک «اصل پذیرفته شده» برای مردم ایران به جهان عرضه کند.
در سکانسی از فیلم «منطقه بحرانی» علی احمدزاده، وقتی دختر جوان بدون حجاب سرش را از پنجره ماشین بیرون میآورد و چند بار ناسزای مشهوری را به زبان انگلیسی در خیابانهای تهران فریاد میزند، فارغ از کارکردی که این صحنه در دنیای درونی اثر دارد، گویی یکی از نمایندگان آنچه دنیا با عنوان «جنبش مهسا» میشناسد، چهار دهه تصویر جعلی از زن ایرانی در سینمای ایران را به سخره میگیرد.
تصویری از فیلم «منطقه بحرانی»
سینمای زیرزمینی ایران هنوز مشغول آزمون و خطا است، اما با چنان قدرت و سرعتی پیش میرود که جدا از ماهیت تکتک اجزای تشکیل دهندهاش، به عنوان یک پدیده پیشرونده و زنده، معادلات داخلی و خارجی سینمای ایران را تغییر داده است و حتی بر سینماگران مسنتر و محافظهکارتر تاثیر گذاشته است.
همایون اسعدیان، کارگردان و تهیهکننده سینمای ایران که حتی در دولت ابراهیم رئیسی هم رابطه خوبی با سازمان سینمایی وزارت ارشاد دارد، اخیرا در مصاحبهای با روزنامه اعتماد گفته است: «از این روزهای جامعه ایران قرار است چه تصویری برای آینده بماند؟ جامعه ایران به هیچ عنوان مثل پارسال نیست. فیلمسازان نمیتوانند روی مسائل مهم چشم ببندند و به موضوعات نگاه نکنند. توقع هم از آنها بسیار جدی است. این کار را برای سینماگران بهشدت سخت کرده است.»
به همین دلیل است که با گذشت حدود نیمی از سال ۱۴۰۲ از آنچه با عنوان «سینمای اجتماعی» ایران شناخته میشد، خبر چندانی نیست و فیلمسازان میدانند مخاطبان باقیمانده برای سینما هم دیگر تصاویر جعلی و خنثیشده و تحت سانسور از زن، مرد، ارتباطات انسانی و مسائل اجتماعی را نمیپذیرند.
هرقدر سینمای زیرزمینی با وجود خطرهای گوناگون در حال رشد است، سینمای کنترلشده در فضای رسمی رو به مرگ است. دو روی این سکه، دو تصویر متضاد دارند که به شکل تمثیلی ماجرای دو تصویر توصیف شده شخصیت «دوریان گری» در رمان مشهور اسکار وایلد را یادآوری میکند؛ جوانی یکی به قیمت زوال دیگری و برعکس.