صدای پای مردمسالاری در ایران و منطقه
شیوای شرق – معاون پیشین وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان
مجموعه “ناظران میگویند” بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
غیابت مردم از اقتدار و عدم رضایتشان، همیشه تنش پایدار پدیدار کرده و سبب گسترش بحران و واگرایی گردیده است. اصلا یکهسالاری و تمامیتخواهی با ماهیت دموکراسی در تضاد است. در واقع با چنان رویکردی مردمسالاری مخالف است و در پی ایجاد نقش بنیادین مردم خواهد بود. به روایت دیگر ترازوی شناخت دولتها و نظامها، میزان گرایش و تعهدشان به ارزشهای شهروندی و دموکراسی است. حالا که ماهیت طالبان بیشتر از پیش آفتابی شده و سوهان رژیم ایران را همه دیدیم، ما چارهیی جز تلاش برای مردمسالاری نداریم و نباید به مردمسالاری به مثابۀ یک ایدیالوژی یا گرایش ضد آیین، نگاه کنیم.
زیباست که مردمسالاری را مِحک نهادینه کردن و ایجاد نقشراستین مردم در اقتدار بدانیم و آنگاه است که ثباتسیاسی و توسعه را سبب خواهیم شد.
اگر قرار باشد تفاوت جهان امروز را با چند دهه پیش در کشورهای جهانسوم و در حال توسعه یا جهان نخست به بررسی بگیریم، این امر فقط در بستر آزادی و دموکراسی همین جوامع، محقق است نه مفاهیم دیگر. جهاننوین با وجود چالشها و بحرانهای فراگیری که دارد، شناسنامهاش مردمسالاری است و تعهد لازم به گرایش شهروندان و بشریت به آزادی و مردمسالاری.
به تعبیر دیگر این مردمسالاری است که نظم هر دولتی و ساختاری را سلامت میبخشد. هر کسی یا رژیمی با مردم دروغ بگوید، در واقع به فرهنگ مردمسالاری دروغ گفته است و این سبب فروپاشی هر اقتدار آهنین و سرکوبگر خواهد شد. تاریخ هرازگاهی سخن میگوید که مردمسالاری اقتدار لازم و موثر سر به نیست شدن هر گونه نظام دیکتاتور و خودکامه است.
زیرا مردمسالاریها فرهنگ دادخواهی و ظهور مردم در قدرت و اقتدار را نیرومند میسازد.
برخورد تاکتیکی و سالوسی با مردمسالاری هر چند دوامدار همباشد، منتج به فروپاشی و بیاعتمادی میگردد. در تجربه، این برخورد را درافغانستان و در سالهای پسین در ایران مشاهده کردهایم. عدم تعهد سیاستمداران هر دو جامعه به فرهنگ مردمگرایی و تعهد دموکراتیک مردمسالاری، سبب بروز بحران شده و حتا دولتها را سرنگون کرده است.
در واقع وقتی که آزادی نباشد و شهروندان نتوانند خودشان باشند و هر عرصه برایشان مورد تفتیش قدرتهای سرکوبگر و ایدیالوژیک قرار گیرد، آزادی و دموکراسیخواهی به گفتمان فراگیر مبدل خواهد شد و شهروندان دادخواه آزادی و نقش راستین مردم میگردند. از همینجاست که مردمسالاریها نابود کنندۀ استبداد و یکهسالاری است.
این مردمسالاری است که گور استبداد و تمامیتخواهی را مهیا خواهد کرد. داعیۀ ارایۀ آزادی و حقوق انسانی برای شهروندان بدون مردمسالاری، فریبی بیش نیست و این کار را به جایی نمیرساند. مهمترین مساله برای فرهنگ مردم دوستی تعهد لازم بر آزادی و کرامت انسانی است. داشتن تعهد کم و برخورد قُلابی به این دو گوهر، پایههای آهنین و آتشین هر ساختاری را خاکستری خواهد کرد.
زیرا مردمسالاری پیش ساخت و عرصۀ کنش شهروندان مبتنی بر آزادی است. این حقیقتی است که طالبان در افغانستان و ولایت فقیه را در ایران به مشتهای بستهیی مردم، به رستاخیز مردم، به قیام و جسارت بینظیر مردم رو به رو کرده است. چنانکه با گذشت هر روز مردمسالاری دمار از دماغ تمامیتخواهان میکشد. اصلا نمیشود در غیاب مردم، دوام داشت. در ایران و افغانستان دیگر مارهای شانههای ضحاکان، مورد شناخت قرار گرفته اند و مردم آگاهانه میدانند که درفش کاوه آهنگر در کدامین برج آزادی فراز گردد.
اگر سخن اندیشه ورزان دیالکتیک تاریخی را در نظر بگیریم، همان خِرد و آگهی، به یُمن کارکرد روشنگران و عدالتطلبان، جامعۀ بشری را معطوف به شناخت و ابراز اقتدار کرده است. حالا مردم میدانند که آنچه ماهیت آزادی را تحقق میبخشد مفاهیم و بستری است که در آن آزادی و ظهور راستین مردم به بالندگی میرسد. آزادی بدون بستر دموکراتیک و عرصهایکه درآن بتوانی بیاندیشی و عمل کنی، معنا ندارد. روی همین واقعیت مردمسالاری و آزادی را پیوندی است دو سویه و مانا.
از سوی دیگر دولتها و نظامها بدون مردمسالاری نمیتوانند هویت و مشروعیت داشته باشند. جهان موجود سیاست برای دولت و شهروند در واقعیت امر همان جهانوارۀ تابناک مردمسالاری و آزادی است.
آزادی یا مردمسالاری، یا مردمسالاری و آزادی، هر دو تکمیل کننده مفاهیم هم اند. در غیاب دموکراسی نمیشود مدعی آزادی و کرامت انسانی برای شهروندان شد. این روزها نمونۀ بارز این ریا با مردم و برخورد غیر آزادی با مردم، در ایران و افغانستان بیشتر آفتابی شده است.
پیش از پرداختن به مفهوم غیابت مردمسالاری و آزادی باید گفت: منقدان مردمسالاری، عملکرد نا درست و نامتعهدانه سیاستمداران را از کاستیهای مردمسالاری نپندارند، مردمسالاری آیین تمکین به رضایت جمعی در بستر آزادی است. هر سیاست مداریکه کمتر به این دو را، عمل کرده باشد اولین دشمن مردمسالاری است.
افقیترین رویکرد قدرتسیاسی، به تک تک شهروندان در یک مردمسالاری بیغش عملی میشود و هر رای یا هر شهروندان، صاحب اقتدار سیاسی،سرچشمۀ مشروعیت دولت است.
حالا با توجه به این پیش درآمد باید گفت: مدیریت بحران جاری ایران، ایجاد دولت و مشروعیت در افغانستان تنها و تنها با مردمسالاری و مراجعه به رای مردم در چارچوب مورد پسند مردمی است.
در حقیت بحران افغانستان و پایان طالبانیزم و رژیم سرکوب و تروریتسی از دهلیز مردمسالاری میگذرد. همچنانکه ایرانیان نیز خواستار این امر اند. روی این امر جریانها و جنبشهای خودجوش مردمی علیۀ طالبان در افغانستان باید موضع واضح و روشنشان، تحقق مردمسالاری و آزادی باشد.
استبداد و تمامیتخواهی را باید با اندیشه و فکر مبرهن و آفتابی کنار زد. نباید توهم داشت که رادیکالیزم و افراطیت، دموکراتیزه پذیر است و میتواند بانی و حامی مردمسالاری باشد. اگر جریانهای مبارز علیۀ طالبان موضع ثابت و مشخص مردمسالاری و دموکراسیطلب نداشته باشند و در این امر سخن راست نگویند در واقع معتقد به دوام تمامیتخواهی و نوع پذیرش موضع ضد مردمی باشند.
عدالت و آزادی و نهادینه کردن مردمسالاری، از طریق کسانی که میهراسند از یاددهانی مردمسالاری و آزادی به دست نمیآید. همچنانکه اگر مبارزه و خوندهی فرزندان راستین آزادی تنها برای مذاکره با طالبان و نداشتن یک طرح مشخص باشد، جفای نابخشودنی دیگری در تاریخ خواهد بود.
طالبان اگر سیملیون انسان افغانستان را زندانی کنند و از زمین و هوا امکانات آهنین اختیار کنند، در برابر مردمسالاری شکست خواهند خورد و نمیشود با فرهنگ دادخواهی و آزادیطلبی مردم با نگاه تحقیرآمیز دید. ایستادگی بانوان در برابر طالبان در کابل آغاز روند شکست رادیکالیزم خونخوار در برابر آزادی و عدالتطلبی است. سرگذشت انقلاب اسلامی ایران نیز به عنوان تجربه با تمام امکانات میتواند نمونۀ بارز باشد.
هرمنوتیک مساله در ایران این است که تنها چادر بانوان، توانسته پرچم دادخواهی قرار گیرد، چهرسد به نادیده گرفتن حقوق آموزش و سیاسی بانوان در کابل. بنابراین باید مبارزهمان مساله آموزی آزادی و طلب مردمسالاری باشد با بیان شفاف و بیدرنگ باشد تا شکست هیولای افراطیت را شاهد باشیم.
این هدف متعالی را با دوتار و یک پارچه سرود، با مشتهای بسته، با اعتراض، با جسارت، دادخواهی، با هنرنقاشی، با آگهی، باآموزش و پرورش، با عدالت طلبی و همبستگی، با قیام و رزم و تفنگ مبتنی بر طرح و منشور مشخص میشود به دست آورد.
در غیر آن، بدون برافراشتن درفش روشن آزادی و مردمسالاری، مذاکره باهیولا، هر جنبش و جریانی را هیولا خواهد ساخت. در واقع پیش از آنکه موضع طالبان مردمسالاری قلابی و زهراگین باشد، باید ما راه را برای مردمسالاری راستین هموار کنیم و با گسترش فرهنگ والای آزادی و مردمسالاری، بازگشت مردم به اقتدار پایدارشان را فراهم کنیم.
با چنین رویکردی مبارزه و رزم، میتواند مسیر تاریخ را عوض کند و افغانستان متکثر را به پیوند افقی قدرتسیاسی برساند. در غیر با روش تاکتیکی و نامتعهد به آزادی و مردمسالاری، تکرار یک دور باطل دیگر است. خواست مشخص، رویکرد مبارزاتی آزادیبخش، شناخت اصلی منازعه، طرح مساله، ماهیت نظام، پاسداری و فراخوان راستین مردم در عرصه برای حمایت از هدف روشن، میتواند صدای پای مردمسالاری در بُن گوش تمامیتخواهان بلند کند و در واقع یگانه سوهانی که میشود با آن استخوانهای یک رژیم تمامیتطلب و افراطی را خورد کرد، همین مردمسالاری است. بخواهیم یا نخواهیم، مردمسالاری جاگزین بحران خواهد بود و چه بهتر اینکه پیش از هر پنداشت دیگر، طرح و تعهدمان را نسبت به این پنداشت، آفتابی کنیم در غیر در مسیری گام خواهیم زد که ایران و طالبان گام زده اند.
برخی از چهرهها، پیش از آنکه در درون خود آزاد و مردمسالار باشند، مدعی این شعار هرچند به گونۀ پنهانی اند. لازم است که موضعمان را روشن کنیم که مبارزه برای به دست آوردن مردمسالاری است یا تکرار تلخ معاملههای گذشتۀ سیاسی، اینجاست که نخست علیۀ فکر مردمسالاری ستیز خود مبارزه کنیم و سپس علیۀ دشمنان آزادی و عدالت برای مردم و این باید در کنش و منشور مبارزاتیمان، خواست تغییر ناپذیر و بنیادین باشد نه قلابی. به همه حال تنها مردمسالاری است که میتواند بستر گذار از بحران و استبداد تلقی گردد.