ضرورت گذار از جمعگرایی با روایت سنت منازعه میانقومی به فردگرایی توسعهمحور در افغانستان
- نویسنده, سید مهدی منادی
- شغل, استاد دانشگاه
افغانستان یک کشور چند قومی بوده و چگونگی تعامل میان اقوام یکی از شاخصههای مهم ثبات یا بی ثباتی در کنار شاخصههای مهم دیگر مانند مداخله و یا رقابتهای قدرتهای منطقه و جهانی بوده است. تلاش برای کسب قدرت بیشتر در ساختار سیاسی کشور و سلطه بر اقوام دیگر یکی از واقعیتهای انکارناپذیر افغانستان بوده است.
مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشماندازی متنوع و متوازن از موضوعات مختلف ارائه کند. انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها از طرف بیبیسی نیست.
جوامع چند قومی، قومیت گرایی و وجود شکافها میان آنها از دیرباز با چالشهای عدیدهای همراه بوده است. ماهیت روابط میان اعضای درون قومی اغلب جنس ارزشی داشته تا هنجاری؛ در حالی که روابط برون قومی بیشتر ماهیت هنجاری دارد. در تفسیر این دو نوع روابط باید گفت که روابط ارزشی ماهیت احساسی و عقیدتی دارد و کمتر ظرفیت تجزیه و تحلیل براساس سازههای عقلانی را داراست. در حالی که روابط هنجاری؛ ماهیت عقلانی داشته و بیشتر با ایدهآلها و علایق عدالتخواهانهٔ مردم مطابقت دارد. براساس این دیدگاه، قومیت -یا بخشی خاصی از ساختار جامعه قومی- بیشتر به پیوندهای مشترک ارزشی و عاطفی وابسته است تا هنجارها؛ که میتوان آنها را از طریق استدلال منطقی قانع ساخت.
با توجه به روند در حال توسعه فردگرایی و گذار به سمت روابط هنجاری میان گروههای قومی و درون قومی، دو بحث متفاوت به وجود می آید. اول تعامل و تعارض مكان گروههای قومی کلان که سابقهی تعارض در جنگهای داخلی داشتهاند و دوم گروههای قومی که در حال هويتیابی از بدنه ساختار اقوام کلانتر هستند. این روند تغییر را میتوان در دو سطح به عنوان مصداق مطرح کرد:
الف.ظهور رهبران تازه که رهبری سنتی را قبول ندارند.
ب. گروههایی که تلاش کردند تا هویتشان به عنوان یک قوم مستقل در افغانستان به رسمیت شناخته شود.
هویتیابی رهبران جوان و جدید یا شکل گیری هویت مستقل یک قوم که رابطه ارزشی با ساختار قبلی داشتهاند، همواره ناملایمتهایی را به همراه داشته که طبیعتا تدبیر و زمان نیاز دارد تا روابط به سمت یک رابطه هنجاری گذار نماید.
تجربه و روند فعلی اجتماع گرایی در جامعه افغانستان نشان داده که گروهها و برنامههای جمع گرایانه در افغانستان اغلب با خود برچسبی حمل میکردند که ریشه در سازههای سنتی قومی و قبیلهای و یا جهت گیریهای احزاب دوران جنگهای داخلی افغانستان داشته است. جهت گیریهای قومی با محوریت شخصیتهای دوران جنگ اگرچه انسجام درونی را افزایش میدهد اما مسیر گفتمان همبستگی و گفتگوی میان قومی را در داخل افغانستان با چالش روبرو ساخته است. این جهت گیریها از طریق آرائ انتخاباتی در ساختار سیاسی افغانستان نهادینه شد و رقابت دموکراتیک با شاخصههای سنتی، قومی و قبیلهای، دموکراسی چند قومی ناقص را نهادینه کرد که همواره بر سر پستها منازعه و اختلاف بود. این عامل در کنار عوامل دیگر، بستر ضعف نظام جمهوریت و روی کار آمدن طالبان را یک بار دیگر فراهم ساخت.
اگرچه به صورت مطلق نمیتوان این موضوع را بیان کرد اما میتوان گفت که در دوره قبل(۱۹۹۶) منازعهی مستقیم نظامی گروهای قومی بود که زمینه ظهور طالبان را میسر کرد در حالی که در دورهی جمهوریت این منازعهٔ سیاسی اقوام در قالب ساختار دموکراتیک بود که بستر ضعف ساختار سیاسی، رشد فساد و سقوط نظام به دست طالبان را فراهم آورد.
برای نشان دادن اهمیت مولفه قومیت در کنشگری نخبگان اقوام خالی از فایده نیست که ذکر شود، پس از سقوط نظام جمهوریت و روی کار آمدن نظام امارت، بخشی مهمی از نخبگان سیاسی به گوشه و کنار جهان مهاجرت کردند. با اینکه روابط اجتماعی میان هموطنان و ایجاد اجتماعات یکی از برنامههای فرهنگی و اجتماعیست که افغانها در دنیای مهاجریت نیز دست به ایجاد آنها زدند، اما همین کنشگری نخبگان دوباره با شاخصه و ارزشگذاریهای قومی و اغلب با محوریت سنت برخواسته از گرایش درون قومی به جمعگرایی تبعیض محور مدیریت میشود. گویی انسان أفغان همواره عسكر عصبیت سنتی برخواسته از تاریخ تبعیض باشد به گونهای که با این منش خویش، زندگی و حتی ادعای روشنفکری هم میکند.
علی رغم وجود این رقابت میان اقوام افغانستان، اما همچنان به تعبیر توماس بارفیلد “اقوام افغانستان انگیزه تجزیه طلبی و ایجاد یک حکومت مستقل از دیگران را نداشتهاند.”(۱) از این رو تعامل تنها راه ممکن برای دستیابی ثبات میان اقوام افغانستان روی میز بوده و در این راستا دیدگاههای مختلفی حتی مانند فدرالیسم و روایتهایی مانند خراسان بزرگ و … وجود دارد اما همچنان میکانیزم تعامل تنها راهیست که در مورد چگونگی آن در این نوشتار به آن پرداخته میشود.
دراین نوشتار کوتاه با آسیب شناسی جمع گرایی فرقهگرا تلاش میگردد تا به امکان تحقق روابط هنجاری-عقلانی درون و میان قومی و روایت فردگرایی توسعه گرا در جامعه افغانستان پرداخته شود. در توسعهٔ روابط میان قومی مدرن چهار روایت مهم پیش روی افغانها به نظر میرسد:
اول: توسعه براساس ارزشهای سنتی و محوریت قهرمانان دوران جنگ داخلی.
دوم: باز تعریف جامعه و دولت مدرن براساس رهیافت تنگ قومی و رهبران سنتی.
سوم: شکل گیری و عمومیتیابی شاخههای قومی کوچک و یا گذار به سمت تشکلهای هنجاری
چهارم: فردگرایی توسعه گرا براساس شرایط محیطی که هر افغان در آن زندگی میکند.
1. همگرایی درون قومی براساس ارزشهای سنتی و قهرمانان جنگ داخلی:
ساختار اجتماعی متاثر از شکافهای موازی و متعارض قومی و متقاطع مذهبی و اقتصادی بوده است. پس از فروپاشی ساختار سیاسی افغانستان در تعارضات جنگ سرد، جدال بر سر حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به جنگهای داخلی منجرشد که روابط هنجاری میان گروههای قومی در افغانستان را بیش از هر زمان دیگر با تعارضات سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی مواجه ساخت. جبهات جنگ نه تنها میان اقوام شکل گرفت بلکه حلقات و احزاب درون قومی نیز با یکدیگر به نزاع پرداختند. رهبران این گروهها به عنوان تنها نمایندگان مردم در ساختار سیاسی در دوره جمهوریت نفوذ کردند و ساختار سیاسی افغانستان یک بار دیگر صحنهٔ منازعه اقوام گردید.
گروههای قومی در جستجوی همگرایی درونی برای ابراز وجود در ساختار سیاسی افغانستان بودند و یکی از مهمترین محورها، استفاده از قهرمانان دوران جنگ (داخلی) برای انسجام و همگرایی درونی، افزایش سطح مشارکت قومی، مهندسی آراء و سهمگیری قومی بود. استفاده از تصاویر آنها در محلات مسکونی هر قوم و برگزاری با شکوه سالگردها از جمله اقدامات رایج در افغانستان بود. حتی میان رهبران و گروههای سیاسی در یک قوم رقابت وجود داشت که این مراسمها در مکانها و به گونههای مختلف برگزار میگردید. این عامل اگرچه زمینه همگرایی، انسجام درونی و اعتبار دهی به نمایندهٔ سیاسی برحال را فراهم میکرد اما در سوی دیگر به همان میزان موجب واگرایی با اقوام دیگر میشد. حتی در روزهای تجلیل از قهرمانان قومی در کوچهها منازعههایی نیز صورت میگرفت که بیشتر بستر تفاهم میان قومی را با چالش روبرو میساخت.
اگر چه با سقوط نظام جمهوریت قدرت مانوردهی با کارت رهبران سنتی و قهرمانان جنگهای داخلی به تحلیل رفت و به صفر تقرب کرد اما استفاده از این کارت در برنامههای فرهنگی مهاجران در کشورهای مختلف همسایه و غربی از سوی حلقات قومی برای انسجام و هماهنگی همچنان رایج است که اغلب منجر به راندن دیگر گروهها و عدم همسویی اقوام مختلف در شرایطی که به همدلی بیشتر ضرورت دارند، میگردد. در برخی از این موارد در پشت صحنه برنامههای فرهنگی میان این هماهنگ کنندگان در مورد چگونگی گذاشتن عکس قهرمانشان منازعه و اختلافات به وجود می آید که بعضا از طریق رسانههای اجتماعی قابل رویت است. گروههای قومی تنها موفقیت افراد قوم خویش را انعکاس میبخشند و حتی اشعار، قومی می شود که در همگانی نمودن خشونت طالبان و دادخواهی شهروندمحور نیزقومیت یکی از عناصر مهم و کلیدی تعیین میشود.
ساختار سیاسی جمهوریت با تمام فراز و فرود مانع از جنگ میان اقوام در دو دهه جمهوریت گردید، اما جامعه مکانیکی با محوریت رهبران و قهرمانان جنگ، بیشتر همگرایی درون قومی را تجربه کرد و هیچ نقش مثبت و سازندهای برای همگرایی میان قومی و شکل گیری نظام سیاسی همه شمول ایفا نکرد. ساختار سیاسی براساس برهم نهادن آراء ترکیبی شکل میگرفت، اما هیچگاه برای تعامل هنجاری و عقلانی میان قومی برنامهها و یا گفتمان منسجم به وجود نیاورد. روشن است که امتداد این رهیافت آینده تعامل میان اقوام را بیشتر مبهم می کند.
۲. تعریف جامعه و دولت مدرن از دریچه تنگ قومی:
در دو دهه جمهوریت روشنفکرانی در افغانستان اقدام به تعریف جامعه همه شمول و یا دولت مدرن از سکوی قومیت و تلاش به رقابت قومی کثرت¬گرا نمودند. یکی از مولفههای مهم در ادبیات دانش به تعبیر دانشمندانی همچون فوکو نقش قدرت در شکل¬گیری دانش است. در این دوران در افغانستان دانش برای توسعه جامعه از حلقات مختلف تولید گردید، اما دانشمندان به علت داشتن وابستگیهای قومی و برچسب قومی تنها در حوزه قومیشان مطرح بودند و دانش آنها با قدرت قومیشان معنادار میگردید. در این میان تحصیل-کردهگان زیادی از مسیر پله¬های قومیت به جایگاه سیاسی رسیدند و یا جایگاه قومیت علمیت آنها را همگانی می نمود. در مقابل دیدگاه افراد خارج از حوزهی پشتیبانی قومی، اغلب کم اهمیت تلقی میگردید.
در این دوران بعضی از گروههای تحصیلکرده تلاش داشتند دولت و یا جامعه مدرن را در اندیشه رهبران قهرمانشان و یا بعضا فراتر از آنها بیابند. آنها به لحاظ معرفتی مطالبی در برخی از کنفرانس¬های مجلل تولید میکردند اما هستی این دیدگاهها در جامعه افغانستان موجب همگرایی نمیگردید و اغلب مصرف درون قومی داشت. بعضا گفتمان میان قومی در ورزش و آموزش ملی رشد پیدا می کرد اما این گفتمان به علت وجود گرایش شدید درون قومی ورقابت میانقومی برای گرفتن کرسی بیشتر یا نگرانی از نیات اقوام دیگرنتیجه بخش نبود. اقوام مختلف در یک صنف تحصیل می کردند، رفاقت می کردند، اما برای قوم خویش اندیشه و فعالیت می کردند به گونهای که حتی در این اواخر تیم¬های ملی کشور(فوتبال و کریکت) هم رنگ و بوی قومی گرفته است. از این رو درنتیجه¬گیری این بخش می توان گفت جامعه افغانستان جامعهای با شاخصههای مکانیکی-روابط سنتی، بزرگ سالارانه، قبیله ای و محدود- بوده است که بازتولید محتوای مدرن از دریچه تنگ قومی منجر به روابط هنجاری و رقابت سالم کثرت گرای قومی نمی گردد.
۳. عمومیتیابی گروههای کوچک درون قومی:
با ظهور رهبران جوان و جدید درون قومی و تضعیف نسبی رهبران سنتی قومی از یک سو شرایط تازه برای قشر تحصیلکرده به وجود می آمد و از سوی دیگر اختلافات نیز گسترش مییافت. ضمن اینکه فرزندان رهبران گذشته که تحصیلکرده بودند نیز در حوزه رقابت سیاسی حضور داشتند. در عین حال هویتیابی گروههای درون قومی با شاخصهای جغرافیا، تاریخ و … به میان آمد که در نتیجه گروههای کلان قومی در حال خردتر شدن و گروههای کوچک درون قومی به مرور زمان با اهمیت شدند.
این روند را به خوبی میتوان در کارزار انتخاباتی مشاهده نمود. در رقابتهای انتخاباتی گروهها براساس خرده هویتهای خویش، جهتگیریهای متفاوت اتخاذ میکنند. در قوم تاجیک، هویت مانند پنجشیری، هراتی، بدخشانی، مزاری و… قابل شناسایی است. در جامعه هزاره، گروه بهسودی، دایکندی، غزنوی (که حتی در داخل گروه غزنوی گروهی دیگر به نام جاغوری وجود دارد) و… وجود دارد. در قوم پشتون گروههای کوچکتر نظیر درانی، غلجایی، در قالب منطقه؛ پشتونهای قندهار، وردک و .. وجود دارد. همچنین در قوم پشتون جریان معتدل و تحصیلکرده و افراطی-سنتی یک دسته بندی دیگر است که آنها را از یکدیگر جدا میکند. در قوم ازبیک، مخالفان سیاسی رهبر سنتی نیز در حال رشد و افزایش بوده است. در این میان گروههای تازه در جستجوی هویت مستقل خویش بر آمدند. سادات داعیهٔ استقلال و به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک قوم در ساختار سیاسی أفغانستان برای احقاق حقوق خود را مطرح کردند. این موضوع در کنار اختلافات اقوام در کارزار انتخاباتی از یک سو بیانگر وجود تعارض میان اقوام بزرگتر و از سوی دیگر تعارض درون قومی در اقوام افغانستان را نشان میداد.
به عنوان مثال یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ مثال خشونتآمیزی از فرآیند تعامل گروههای قومی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن پدیدههایی همچون هویت و اصالت بود. پس از مرگ مارشال تیتو، دیگر مفهوم شهروند بودن در یوگسلاوی؛ نمیتوانست مردمی که بهطور فزآینده از نابرابریهای اجتماعی و بحران اقتصادی که ناشی از عوامل قومی پنداشته میشد را در کنار یکدیگر نگه دارد.
نتیجه درگیریهای یوگسلاوی این واقعیت را نشان داد که کشورهای چندقومی و نامتجانس به اندازه کافی قادر به اعطای حقوق برابر به تمام اقلیتها نیست، از این رو گذار از کتلههای بزرگ به کوچک و به رسمیت شناختن آنها زمینه تحقق حقوق را بیشتر میسر میکند. از این رو عمومیتیابی جایگاه گروههای کوچک و یا حتی افراد زمینه دست یابی به حقوق را آسانتر و مانع از هرج مرج و سلطهی گروههای خاص بر دیگری میگردد.
عمومیتیابی گروههای کوچک و هویتیابی گروههای تازه یکی از محصولات ساختار دموکراتیک افغانستان بود که در نتیجه بر هم نهادن آرای دموکراتیک که یکی از شاخصههای دموکراسی تلقی میگردید، به وجود میآمد. در واقع هیچ قومی به تنهایی نمیتوانست قدرت مطلق را به دست گیرد و هیچ رهبر سنتی نمی توانست رهبر مطلق یک قوم باشد، از این رو گروه¬های کوچک بر اساس ائتلاف به جایگاه مناسبی در ساختار و به قدرت دست پیدا میکردند. این دریچه یکی از فرصتهای مناسب برای گذار به روابط هنجاری، رقابت سالم و کثرت¬گرا میان گروهها براساس مکانیسم دموکراتیک بود. اما با سقوط نظام جمهوریت، امتداد این اصل امکان پذیر نگردید و جامعه افغانستان یک بار دیگر در باتلاق سلطهگری قومی و جریان خاص از یک قوم افتاد.
۴. فردگرایی توسعه محور به عنوان دریچهای برای جامعه مدرن افغانستان:
روشن است که فردگرایی و رهایی از کتلهگرایی یکی از مهمترین شاخصههای توسعه در جوامع مدرن است، اما دستیابی به این روند زمانبر بوده است. با این حال یکی از روندهای انکارناپذیر برای دستیابی به روابط هنجاری و عقلانی در جامعه أفغانستان تلقی میگردد.
به عبارتی، تقاضاهای خودجدا انگارانه برای شناخته شدن در عرصه سیاست بصورت مشخص؛ پیوند جداییناپذیر با ارزشهای جهانی در مورد جهان چند فرهنگی دارد که از طریق گفتمان حقوق بشر برای تمامی مکانها تجلی یافته است. امیل دورکیم از جمله جامعهشناسان برجسته اشاره دارد: همانطور که جوامع دچار تنوع میگردد، «وجدان جمعی» جامعه بیشتر جهانی شده و ایدئولوژی فرد جایگزین سنت جمعی و اخلاق میگردد و سنت دیگر قادر به آوردن انسجام اجتماعی و تقسیم اجتماعی کار نخواهد بود. از اینرو سنتهای جمعی اختصاصی میشود و ایده افراد در فرایند فردگرایی، خودجداانگاری خویش را بیشتر می پذیرد.
در منطق نظم اجتماعی و روند در حال رشد در جهان، فردگرایی مهم ترین رویه حاکم است. حتی این روند در خانوادههای ما تحول یافته و افراد خانواده پس از رسیدن به سن بلوغ جدا شده و منافع و نیازمندیهای خویش را به تنهایی جستجو و کسب مینماید. در این فرآیند هر گونه تلاش برای جمعی کردن افراد و گروهها همواره چالش زا و پرتنش و یا امکان ناپذیر بوده است.
در پایان باید گفت که با مراجعه به ادبیات گذار جهانی و شاخصههای اجتماعی بنظر میرسد که همسویی با فرآیند فردگرایی و گرایش به سمت عمومیتدهی گروههای کوچک همان طی نمودن فرآیند طبیعی اجتماعی است. در صورتی که نخبگان قومی تلاش برای مدیریت گذار با محوریت گزینه اول نمایند و در برابر فرآیند عمومیت یابی گروه¬های کوچک و فردگرایی سیاسی مقاومت نمایند، بیگمان در درازمدت فرآیند وحدت متکثر را زیر سوال میبرند و اختلافات کلان قومی ناشی از منازعات قومی، مانع از شکلگیری یک اجتماع پویا و فعال میگردد.
در واقع در پرتوی این نگرش است که انسان افغانستانی کیفیت روابط را در همنوایی با انسانهایی که فراتر از عصبيت محدود قبيله و سرزمين دوستی میورزند، درک میکند و برای آن فداکاری میکند. انسانها ضرورت دارند تا از فراواني ديگر جغرافياها لذت ببرند و مجال محدود زندگی را فدای ارزشهای محصور در تبعیض و محدود انگاری جغرافیایی نکنند. اگرچه طرح گذار ازجمعگرایی با روایت سنت منازعهی میان ¬قومی به فردگرایی توسعه محور یک راهکار استراتیژیک برای شکست حاکمیت یک گروه سلطه طلب قومی-جریانی مانند طالبان- در افغانستان نباشد اما این منش در توسعه دراز مدت جامعه أفغانستان و درک اشتباهات تاریخی دوره جمهوریت با اهمیت است.
1. بارفیلد، توماس(۲۰۱۷) مکالمه شخصی در کابل مرکز مطالعات استراتژیک وزارت امور خارجه.