معرفی رمان «خنش» اثر رعنا سلیمانی
منبع تصویر، رعنا سلیمانی
- نویسنده, بیتا ملکوتی
- شغل, روزنامهنگار و منتقد فرهنگی هنری
«خنش» عنوان تازهترین رمان رعنا سلیمانی، نویسنده جوان ایرانی ساکن سوئد است.
«خنش»، رمان کوتاهی است که در ۱۴۳ صفحه، به زندگی سخت و مصیبتبار یک مرد جوان همجنسگرا در ایران میپردازد؛ مرد همجنسگرایی که از کودکی مورد ظلم و ستم نزدیکترین خویشاوندان خود بوده است.
این رمان در سال ۱۴۰۲ توسط نشر «ارزان» در سوئد منتشر شده است.
رعنا سلیمانی به تازگی، جایزه بزرگ فرهنگی شهرداری سولنتونای سوئد در سال ٢٠٢٣ را به خود اختصاص داده است. دلیل اعطای جایزه به آثارش، پرداختن به «مسائل مهم اجتماعی مانند تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی و زن ستیزی» عنوان شده است.
رمان «خنش» با یک دیالوگ درونی آغاز میشود؛ دیالوگی میان محمدرضا که به لحاظ فیزیکی مرد است با یلدا، زن درونش.
محمدرضا در این دیالوگ با زن درون خود، از یک کابوس دهشتناک میگوید؛ کابوسی از زبان یلدا که برآمده از یک اتفاق تراژیک در زمان کودکی محمدرضاست.
در این کابوس موجودی با دست و پای کج و کوله که خودش را لای عبای سیاهی پیچیده و در کمین پسر بچهای هفت ساله است که دو نان خریده و راهی خانه شده تا نانها را تحویل مادربزرگش «خانجون» بدهد. موجود ترسناک به کودک حمله میکند و در نهایت بعد از آزارجنسی به محمدرضای خردسال، او در دردناکترین شکل ممکن بزرگ شده و به بلوغ جسمی میرسد.
«خنش»، خارش یا خراش مدام روح و تن
در فصل اول رمان خنش، به بلوغ رسیدن محمدرضا-یلدا را چنین توصیف شده است:
«یک آن حس کردم چیزی درونم حلول کرد، انگار اون رو بلعیدم، قورتش دادم. درسته، مثل یه حباب از گلوم پایین رفت و مثل یه شبپره تو دلم پر زد و بالا و پایین پرید. همه استخونهام داشت از هم باز میشد و میترکید. بعد احساس کردم یه چیزی از لای رونهام بیرون زد، پاهام رو محکم به هم فشار دادم. مثل یه دمل چرکی بود. به خودم میپیچیدم که ناگهان نیشتر به دمل خورد و سرباز کرد و ترکید. به جای چرک و خون، ازش یه تکه گوشت بیرون زد. اونقدر ترسیده بودم که انگشتم رو گزیدم و مایعی که نه خون بود و نه آب، از انگشتم بیرون زد. یه چیزهایی مثل ذرات نور از نوک انگشتها و سینههام بیرون میزد. پوست تنم به گزگز و خارش افتاد و ریش و پشم درآوردم. درست مثل ریش بز، بلند و پرپشت بود و هر لحظه بلند و بلندتر میشد.»
کلید نام رمان «خنش» را میشود از این جملات فهمید. خنش به معنی خارش تن است. و شخصیت محوری رمان یعنی محمدرضا-یلدا، انگار به یک خارش ابدی گرفتار شده است؛ چیزی چون شکنجه جسم و روح که از زمان کودکی تا جوانی با اوست و چون خارشی همیشگی، مثل یک بیماری پوستی یا مرضی لاعلاج، او را همواره در دوزخ نگاه میدارد و روح و روانش را میخراشد.
این کابوس که در ابتدای رمان توسط شخصیت محوری اثر، روایت می شود، برگرفته از تجاوزی است که عموی محمدرضا-یلدا در کودکی او مرتکب شده و تاثیرات مخرب آن تا جوانی همراه این مرد همجنسگرا باقی مانده است؛ شخصیتی که دست سرنوشت با او و تنها خواهرش «مرجانه» بدجوری سر ناسازگاری داشته. آنها پدر و مادرشان را در کودکی بر اثر یک تصادف جادهای از دست میدهند و سرپرستی هر دو به مادربزرگ و عمویشان به نام «عموعلی» میرسد؛ در خانهای که محبت چندان راهی ندارد و کتک و تجاوز سهم هر دو کودک است.
استبداد دینی، فرهنگ مردسالارانه
آن چیزی که در رمان خانم سلیمانی بیش از هر چیز دیگری به چشم میخورد، رنج یک انسان همجنسگرا در سرزمینی است که بیشتر مردم آن سنتی هستند و قوانین مذهبی حکومتی و همچنین فضای مردسالارانه حاکم بر بیشتر جامعه، اجازه نفش کشیدن به چنین شخصیتی که با دیگران متفاوت است را نمیدهند.
اگرچه ممکن است در بخشهایی از جامعه ایران، همجنسگرایان باشند که چنین زندگی محنتباری را تحمل نمیکنند اما محمدرضای رمان خنش در فضایی زیست میکند که چه در بیرون و چه در داخل خانهاش، لحظهای در آرامش نیست و با تباهی و سیاهی مطلق روبروست.
رعنا سلیمانی، نویسنده رمان «خنش» در گفتوگو با بیبیسی فارسی در مورد فضای رمان که خالی از حتی یک روزنه امید و لختی خوشی و شادی است، معتقد است که وظیفه نویسنده، بیان واقعیتهاست.
او میگوید: «به نظر من ادبیات باید نارضایتی را در جهان رشد دهد. نویسنده در واقع وظیفه اش این نیست که جامعه را امیدوار کند. چون امید دادن بیجا، مانع از گسترش نقد در جامعه میشود. ادبیات کارش به نقد کشیدن جامعه است. با نقد است که جامعه به تعالی میرسد. بعضی اوقات امید میتواند انسان را کرخت و منفعل کند و خوشخیالی میتواند تباه کننده باشد. مثال آن مانند شهری است که آتش گرفته و آتش آن هر لحظه شعلهورتر میشود. آیا آن شخصی که متوجه شدت این آتشسوزی شده، میتواند به مردم امید بدهد و بگوید: به به! چه شعلههای دلانگیزی و چه باد گرمی میوزد؟»
خانم سلیمانی در جواب اینکه آیا نگاه او به جهان هستی چنین ناامیدانه و تلخ است، میگوید: «از زمان شوپنهاور، جواب این سوال مشخص است. این خود هستی است که تیره و ترسناک است. مخصوصا در جامعهای که ما زندگی میکنیم، سیاهی و تباهی بیداد میکند.»
مصائب اقلیتها، دغدغههای نوین

منبع تصویر، رعنا سلیمانی
رعنا سلیمانی
در ادبیات معاصر ایران کمتر پیش آمده که نویسندهای به سراغ یک شخصیت الجیبیتی+ (همجنسگرایان، دوجنسگرایان، افراد ترنس و بیناجنسی و…) برود. یک نمونه معاصر آن، رمان «پسران عشق» نوشته قاضی ربیحاوی، نویسنده مطرح ایرانی مقیم لندن است که در سال ۱۴۰۰ توسط نشر مهری منتشر شده و شخصیت محوری آن، یک مرد همجنسگرا در یک شهر جنوبی ایران است.
با آنکه برای سالها جای پرداختن به اقلیتها، چه اقلیتهای مذهبی و قومی و چه اقلیتهای جنسی و جنسیتی در ادبیات ایران خالی بوده، اما به نظر میرسد که نویسندگان جوانتر نسبت به دغدغهها و مشکلات اقلیتها در کشوری مثل ایران، حساستر شدهاند.
نمونهاش همین رمان «خنش» است که توسط یک نویسنده زن نوشته شده اما شخصیت اصلی آن یک مرد همجنسگراست.
رعنا سلیمانی میگوید در این مورد، سوژه به سراغ او آمده و او سراغ سوژه نرفته است:
«این شخصیت اصلی داستان بود که خودش را به من تحمیل کرد و موضوع هم خودش به سراغ من آمد. قشر دگرباش یا همجنسگرا بخشی از جامعه هستند و اقلیتی انکار ناپذیر. اما در جامعه ما به دلایل ایدئولوژیک وعرف جامعه که ریشهاش در دین و مذهب است، همیشه انکار شدهاند، مورد غضب قرار گرفتهاند و مهجور ماندهاند. در سالهای اخیر، برخلاف جامعهی ما، قوانین عادلانهای را در جوامع دیگر دیدهام که بنا را بر پذیرش افراد دگرباش و جامعه رنگینکمانی گذاشتهاند و آنها را پذیرفتهاند. این موضوع من را واداشت که در مورد دگرباشان در ایران بنویسم. آنها واقعا وضعیت بسیار اسفبار و فلاکتباری در ایران دارند که اصلا با جوامع مدرن شده امروزی، حتی در ایران سازگار نیست.»
رعنا سلیمانی نوشتن را فضایی برای آگاهی و در نتیجه درک نویسنده و مخاطب از شرایط ناآشنا میداند:
«از طرفی دیگر همانطور که نویسنده برای خلق اثرش به فضاهای ناشناختهای قدم میگذارد تا به درونیترین لایههای انسانی نفوذ کند و چیزهایی را به تصویر بکشد که از چشم پنهان مانده است، در این فرآیند خواننده هم به آن فضا راه یافته و به تناسب بضاعت ذهنی خود، ازآن بهره خواهد برد. یک شاعر آلمانی که نامش را به یاد نمیآورم، میگوید: ما چیزهایی را که نمیدانیم، نمیبینیم. به این معنا که با آگاهی و مطالعه است که به یک درکی ازآن موقعیت میرسیم و با آن پدیده آشنا میشویم، وبعد در پی آن آگاهی یک بلوغ عاطفی خواهد بود که ما را قادر به همذاتپنداری خواهد کرد. بطوریکه هنگام مقابله و روبرو شدن با آن موضوع یا موقعیت، پختهتر و بالغانهتر برخورد خواهیم کرد.»
دالانی تاریک، بدون زمان و مکان
خواندن رمان «خنش» کار راحتی نیست. تکتک فضاهای ساخته شده، شما را به درون دالان تاریکی میبرد که زمان و مکان را گم میکنید و دیگر چارهای ندارید جز اینکه طول راهرو را بپیمایید.
از خانه کودکی محمدرضا-یلدا که حتی حضور مادربزرگ نمیتواند فضای امنی برای او و خواهرش مرجانه بسازد، تا آپارتمان کوچکی که او و مادربزرگش «خانجون» به سختی، و با دعوا و بگو و مگو، هر دو زندگی محنتباری دارند، چرا که مادربزرگ مذهبی است و به هیچ عنوان همجنسگرا بودن نوهاش را نمیپذیرد و از این موضوع بسیار رنج میکشد. حتی ساختمان محل زندگیشان هم استثنا نیست، چرا که پر از آدمهای فضول و آزارگری است که حتی نیمهشبها هم محمدرضا-یلدا از نگاه موذی و نفرتانگیز آنها در امان نیست.
رمان «خنش» رمان سختی است برای به انتها رساندن. خانم سلیمانی میگوید در زمان نوشتن رمان، او هم به عنوان نویسندهاش، روزهای سختی را پشت سر گذاشته است:
«گاهی بیهوا محمدرضا را در خانه صدا می زدم و ساعتها ترانه «من یلدام، شب دور از خورشید» خانم سارا نائینی را گوش می دادم. می توانم با جرات بگویم که با رنج و درد این آدمها زیستهام و تمام تلاشم این بود که بتوانم رنج و دردی که این شخصیتها میکشند را به تصویر بکشم. داستان، تنه زدن به جهان است. با نوشتن این کتاب میخواستم بگویم که همه ما فارغ ازهر جنسیت و یا گرایش جنسیای که داریم، یکی هستیم. ما انسانیم و برابر و حق آزاد زیستن را داریم.»
در بخشهایی از رمان «خنش»، روایت واقعگرایانه به رگههای از سوررئالیسم آغشته میشود. مثل لحظاتی که «شاسوسا» بر شخصیت داستان ظهور میکند و تا مدتی همراه اوست.
«شاسوسا» نامی است که در یکی از اشعار سهراب سپهری آمده و برخی آن را مکانی مقدس و خلوتگاه سهراب سپهری دانستهاند و برخی دیگر آن را زنی اثیری تعبیر کردهاند که به صورت جادویی با سراینده شعر ازدواج میکند.
در رمان «خنش»، تنها زمانی محمدرضا-یلدا لحظات شیرینی را تجربه میکند که شاسوسا مهمان اوست، گو بسیار کوتاه و زودگذر.
عبور از مرزهای خودسانسوری، جسارت در تابوشکنی
در سالهای اخیر شاهد حضور نویسندگان زنی در ادبیات ایران بودهایم که از با جسارت به توصیف صحنههای اروتیک میپردازند. رمان «خنش» یکی از آنهاست.
به عنوان مثال میتوان به صحنه خود ارضایی محمدرضا-یلدا اشاره کرد که با جزئیات به تصویر کشیده شده است.
رعنا سلیمانی در جواب این سئوال که چطور توانسته مرزهای خودسانسوری را درنوردد و جسارت نوشتن چنین صحنهای را در قلم خود بیابد، میگوید:
«من خودم یک زن هستم و در جامعهای مانند ایران با فرهنگی پدرسالار و مرد سالار بزرگ شدهام؛ جامعهای که حرف زدن از مسائل جنسی یا حتی از بدن خودت هم، بنا بر اخلاق و فرهنگ و دین و سنت حاکم، همیشه تابو بوده است، چه برسد به نوشتن از آنها. اما جالب اینجاست که در فرهنگ ما مردها به راحتی می توانند از الفاظ و کلمات جنسی استفاده کنند. با نوشتن کتاب سندروم اولیس، اولین رمانم، توانستم علیه این فرهنگ غالب، بایستم. چون نوشتن خودش یک نوع شورش، علیه زبان مسلط بر جامعه است. به نظرم واژهی قدغن، برای نویسنده قدغن است. نویسنده اجازه دارد هر واژه و تصوير و گفتگويی را هنرمندانه به کار گيرد.»
رعنا سلیمانی، عضو انجمن نویسندگان سوئد و پن این کشور، در رشته اقصاد تحصیل کرده است.
او قبل از مهاجرت به سوئد در سال ۲۰۱۴، یک مجموعه داستان به نام «لورکا در خیابان فرشته» در ایران منتشر کرده است.
خانم سلیمانی بعد از مهاجرت به کشور سوئد نیز به فعالیتهای ادبی خود ادامه داده که ماحصل آن یک مجموعه داستان به نام «میدونستی؟» با نشر ارزان در سوئد است و همچنین رمان «سندروم اولیس» که توسط نشر مهری در سال ۱۳۹۶ در لندن منتشر شده. ترجمه این رمان به انگلیسی هم به چاپ رسیده است.
از دیگر آثار او میتوان به رمانهای «زندهباد زندگی» و «یک روز با هفتهزار سالگان» نام برد. رمان «زندهباد زندگی» به زبانهای سوئدی، کردی و عبری ترجمه شدهاند.
او در ۸ مارس ۲۰۲۰، جایزهای را در بلژیک به عنوان یکی از زنان تاثیرگذار سال دریافت کرد.