ناظران میگویند: مبارزه «مدنی عاری از خشونت» در افغانستان نتیجه میدهد؟
ظاهر مفکر– استاد دانشگاه
پس از حمله به مرکز آموزشی کاج، که دهها دختر دانش آموز عمدتا هزاره جان باختند، شماری از زنان در در دشت برچی کابل تظاهرات اعتراضی برگزار کردند
مجموعه “ناظران میگویند” بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
نویسنده در این مطلب، بحثها میان شماری از روشنفکران هزاره در شبکههای اجتماعی در مورد راهکارهای موثر مقابله با خشونتها و حملات هدفمند به ویژه به مدارس را ارزیابی کرده است.
ختم خشونت و خونریزی و استقرار ثبات و صلح سراسری آرزوی هر شهروند افغانستان است. با توجه به ادامه حملات خونین و خشونتبار مانند مورد اخیر حمله بر مرکز آموزشی کاج در غرب کابل و اعمال محدودیت و خشونت در برابر اعتراضات مسالمتآمیز از سوی قدرت حاکم، چگونه میتوان به ختم خونریزی و خشونت امیدوار بود؟
امین احمدی، عضو پیشین هیئت مذاکره کننده صلح با طالبان، آشنایی با تکنیکهای مبارزه مدنی عاری از خشونت و به کارگیری درست آنها را پایهی پرهیز از خشونت میداند. چند روز پیش وقتی داکتر احمدی ویدیوی توقف تظاهرات زنان در هرات بر اثر شلیک هوایی طالبان را نشر کرد، کاربری کامنت نوشت که «استاد تا هنوز باورمند به مبارزه مسالمتآمیز هستید؟» دکتر احمدی پرسش را با پرسش جواب داد: «این اعتراض چیست؟»
پس از به خاکخون افتادن دانشجویان مرکز آموزشی کاج، راهاندازی هشتک «نسلکشی هزارهها را متوقف کنید» در تویتر از مرز ده میلیون میلیون گذشت. این خود نوعی از مبارزه مسالمتآمیز با بهکارگیری میکانیزمهای مدرن را تداعی میکند.
عزیز رویش، بنیانگذار دبیرستان معرفت در کابل که در سال ۲۰۱۵ میلادی از سوی نهاد جهانی بنیاد وارکی یکی از ده آموزگار برتر برگزیده شد، یکی از کسانی است که تا اکنون آشکارا از این نسخه نظری حمایت کرده است.
توضیح اضلاع و اجزاء، طرز تطبیق و تحقق مبارزه مدنی عاری از خشونت، هرچه باشد، مقصد اساسی و اصلی آن ایجاد پایهها و پیشنیازهای تئوریک پرهیز از خشونت است. این طرح ادعای نشان دادن امکان کنشگری و اثرگذاریِ سیاسی بدون توسل به خشونت را دارد، اما مخالفان این نظریه، آن را نوعی دعوت به بیتفاوتی و انفعال سیاسی ارزیابی میکنند.
کسانی که رویکردهای اعتراضی مدنی مسالمتآمیز و عاری از خشونت را [در افغانستان] فاقد اثرگذاری عنوان میکنند، کم نیستند. «جنبش روشنایی»، «جنبش رستاخیز تغییر» و «جنبش تبسم»، موارد متاخری از اعتراضات مدنی عاری از خشونت در افغانستاناند که هیچکدام به مطالبات خود دست نیافتند. این جنبشها هنوز فراموش نشده و در ذهنها زنده اند. مخالفان مبارزات مدنی با استناد به این موارد، استدلال میکنند که اعتراضات و مبارزات مدنی عاری از خشونت نهتنها جواب نمیدهد و جدی گرفته نمیشود، بلکه با خشم و خشونت پاسخ داده میشوند، و به راحتی خفه و خاموش میگردد.
پیروزی مجاهدین بر حکومت داکتر نجیب، غلبه طالبان بر حکومتی که استاد برهان الدین ربانی آن را رهبری میکرد، شکست طالبان در پی مداخلات مسلحانه آمریکا، تبدیلشدن طالبان از یک گروه شکست خورده با هستههای فرماندهی فروپاشیده در سال ۲۰۰۱ به چالشی بزرگ برای حکومت افغانستان و سپس قرار گرفتن این گروه بهعنوان طرف مذاکره با آمریکا، نمونههایی از تاثیرگذاری رویکردهای خشونتآمیز است. اینها اساس استدلالی برای موثر دانستن رویکردهای خشونتآمیز فراهم کرده است.
با این همه استدلال جای یک اشکال باقی است: آیا «تاثیرگذاری» و «توجیهپذیری»، دو [مفهوم] بههمپیوسته و درهم تنیدهاند یا قابل تفکیک و تجزیه؟ آیا خشونتهای تاثیرگذار یادشده، کدام اثر مثبت و مطلوب داشتهاند؟
تجربههای تاریخی چه میگویند؟
در برخی مقاطع برخی از جریانهای سیاسی از این جهت خشونت را توجیه و تبلیغ کرده که دیده خشونت برای جناح و جریان وی دستاورد داشته است. این در حالی است که اگر به برکات جزئی و جناحی خشونت توجه داریم باید به زیانهای کلی و کلان و کشوری آن نیز توجه کنیم. بهعنوان مثال، در ساختار سیاسی که پس از کنفرانس بن (۲۰۰۱) به وجود آمد، امتیازات سیاسی و قدرت چشمگیری به «جبهه شمال» تعلق گرفت. زیرا جبهه یادشده به خاطر تداوم مقاومت در برابر طالبان، همچنان مطرح و مسلح مانده بود و دستکم گرفتن چنان جریان جنگدیده و مقاوم میتوانست مشکلاتی ایجاد کند، بحرانهایی به وجود آورد و باعث بیثباتی شود. حزب وحدت اسلامی هم شانس شمول و حضور نسبتا رضایتبخش خود در ساختار سیاسی پسابُن را مرهون مقاومتهای مسلحانه میدانست؛ «مقاومت غرب کابل» در برابر آنچه این حزب «انحصار طلبیهای» حکومتی عنوان میکند و پس از آن مقاومت در برابر طالبان در بامیان و بهخصوص در دره صوف.
در زمان زعامت حامد کرزی، مناسبات سیاسی مارشال دوستم با رئیسجمهور به تیرگی گراییده بود. بنابراین تلویزیون آیینه که متعلق به دوستم بود، تصاویری از درگیری دشت لیلی را نشر کرد؛ درگیریای که در آن تعداد چشمگیری از اعضای طالبان به دست نیروهای دوستم کشته شدند. پیام برهنه و بیملاحظه آن تصاویر، این بود که حزب جنبش در گذشته توان چالشآفرینی خود را به نمایش گذاشته و تثبیت کرده و نیاز نیست و نباید آن توان تنشساز بار دیگر به آزمون گرفته شود. طالبان نیز غلبه دیگرباره بر «اشرار»، دستیابی به «استقلال» و پایان «اشغال» و توفیق تکیه زدن دیگر باره بر اریکه قدرت را محصول مقاومت مسلحانه در برابر «حکومت دستنشانده» میداند.
این دست از دستآوردهای نظامی و ناشی از خشونت هرچه باشد، وصف و وضع جزئی، جریانی و جناحی دارد و هیچکدام ثمرهای سراسری و سرزمینی نداشته و اگر برکاتی بزرگ و به مقیاس ملی به بار میآوردند، در آن صورت وضع کلی و کشوری به سمت بهبودی میرفت و افغانستان این نبود که هست.
در پستها و کامنتهای فیسبوکی مخالفان و منتقدان مبارزه عاری از خشونت یک پرسش مشترک وجود دارد: مخاطب فعلی مطرحکننده مبارزه مدنی عاری از خشونت کیها است؟ شهروندان یا حاکمان؟ پاسخ منطقی و معقول این است که خشونتپرهیزی نیازمند نفی همهشمول خشونتگرایی است. خشونتپرهیزی در صورتی میتواند حاکم و قائم و دوامدار و استوار گردد که هم حاکمان برای جلب اطاعت و همکاری مردم از میکانیزمهای مسالمتآمیز استفاده کنند و هم شهروندان برای مطرح کردن مطالبات خویش، از مدنیت و مسالمتجویی کار بگیرند.
اگر چنین آمادگی و استعداد خشونتپرهیزی در شرایط جاری و فضای فعلی مشهود و موجود نیست، به اصل نظریه مبارزه مدنی عاری از خشونت آسیب نمیزند؛ زیرا کار طراح و تیوریپرداز، در واقع ترسیم یک افق امکان ایدهآل و نشان دادن راه رهایی از واقعیتهای مسلطِ مذموم و منفی (گرچه در درازمدت) میباشد، نه تضمین امکان اجرایی شدن آنی و فوری نظریهاش. بیشتر بودن فاصله بین «واقعیتهای جاری» و «امکانهای نظری» نشان داده شده در یک طرح و تئوری، نشان میدهد که طراح و نظریهپرداز، زندانیِ ذهنیتهای منفی و واقعیتهای حاکم نبوده، و میتوانسته برای نجات از باتلاق بنبستهای موجود، طرحی بلندپروازانه و بهبودیبخش ارایه کند.
تاریخ و تجربه در افغانستان نشان میدهد که عاملان خشونت همواره آنقدر قوی و قدرتمند باقی نمیمانند که هیچگاهی معروض خشونت قرار نگیرند. آنانی که روزی خشونت را «تحمیل» کردهاند، در روزگار دیگر مجبور شدهاند که خشونت را «تحمل» کنند. در واقع خشونت بعدی انتقام خشونت قبلی بوده؛ بیرحمیهای بعدی برای التیام زخمهای ناشی از قساوتهای قبلی به راه افتاده و این چرخه دوام داشته. عزیمت عقلی و عزم عبرتگیری از گذشته ما را به توقف این چنین خشونتهای خاتمهنیافتنی فرا میخواند.
تظاهرات در خیابان داونینگ، دفتر نخست وزیر بریتانیا در لندن در ۱۲ اکنبر ۲۰۲۲ برای «توقف نسل کشی هزارهها در افغانستان»
عصاره حرفهای مخالفان طرح مبارزه مدنی عاری از خشونت این است که در افغانستان «مدنی» بودن نتیجه ندارد، بلکه «زدنی» بودن کارساز است. نتیجه چنین حرفی جز تجویز خشونت و تداوم خشونت چیزی دیگری نیست. اما اگر در خشونتورزی، خیری و نتیجهای وجود میداشت، تا حال خود را نشان داده بود. مردم افغانستان بیشتر از چهل سال است که در آتش خشونت میسوزند و اگر بخواهند چندین چهل سال دیگر تسلیم واقعیتهای وحشتناک نمانند و در نقطه ناامیدی نایستند، باید برای رهایی از خشونت به تلاشهای تئوریک، بها بدهند و قدر، قایل شوند. زیرا رشد نظری میتواند مقدمه و اساس اقدامات اصلاحی شود.
گام اول این است که پیشنیازهای ذهنیِ و زبانی پرهیز از خشونت ایجاد گردد. گرچه برای فراهم کردن زمینه پذیرش و پشتیبانی از تطبیق تکنیکهای خشونتپرهیزی زمان زیاد و راه دور و دشوارگذری در پیش خواهد بود، اما در نهایت چارهای جز تولید و تقویه روحیه رفتن به سمت پرهیز از خشونت وجود ندارد.