هفته فرهنگ و هنر؛ خفه نمیشویم، مرگ انوار، مجلات سفید
- نویسنده, مسعود بهنود
- شغل, روزنامهنگار
نوروزی دگر در پیش است. میلیونها اتومبیل گناهکار با دهها میلیون انسان بیگناه در خطر جادهها، راهی شمال و کمی جنوب اصفهان و شیراز میشوند. هنر و فرهنگ در عذاب و زیر فشار است؛ فشارهایی از جانب جناحهای تندرو مذهبی، جز فشارهای ضد فرهنگی و ضد هنری، که اهل هنر و فرهنگ را در تنگدستی و بیسامانی شکنجه میدهند. گیرم کسی از زندگی زیر خطر فقر آنان با خبر نیست.
شاید سختترین نوروز سالیان برسد چرا که همچنان معلوم نشد چطور دختران مدرسهای، همچنان از «استنشاق نوعی گاز» طاقت از دست میدهند و نقش زمین میشوند تا پدر و مادرها برسند و درگیری با ماموران؛ چطور همچون گذشته یک امام جمعه مانع از اجرای یک نمایش میشود. چنان که در گراش، شهری چون بهشت در جنوب استان فارس چهارمین «جشنواره نمایش کَل گراش» با حکم دادستان گراش در میانه راه متوقف شد. در دستور دادستانی اشارهای به دلیل تعطیلی جشنواره نشده هرچند شنیدهها حاکی از آن است که ایرادات وارده به حجاب تماشاگران، موجب صدور این حکم شده است.
اسفندماهی که مقدم شادمانی و شیدایی بود، اینک دربند فقری است که مجال بازی عید و عیدانههای به یادمانی نمیگذارد، در این میان میماند دستورهای شدید بیشتر دولتی که گاه به دادگاه و زندان میکشد و گاه یک راست به زندان. روزنامهها به جرم آن که با مردم همصدایند و سخن مردم را منعکس میکنند، هم حبس میشوند، همراه طنزنویسان و کارتونیستها که ستونهایشان ناپدید شده است.
حاصل روزگار سخت شیرین است، راست گفت شاعر پیشین، و فرهاد میثمی که تازگی با تن استخوانی از زندان رست، همین را گفت، جز آن که یک علامت سوال در انتها گذشت. در عالم هنر و فرهنگ مردمان این علامتها را میدانند و میخوانند، چندان که در گذر عمر و سالیان، گاه یک تک بیت قرنها بر سینه سوخته نسلها، زنده میمانند.
افسوس بر مرگ سید انوار
عبدالله انوار (۱۳۰۳- ۱۴۰۱)
دو سالی میماند اگر، و گرفتار بیماریها نمیشد و درد نمیکشید، صدسال حیاتش را جشن میگرفتیم هر جا بودیم؛ شاگردانش هر گوشه پرت بودند این نعمت را رها نمیکردند. سید میگفت و منتظر سوال کسی نبود. پیاده – تا نود ساله هم شده بود – میرفت به خانه تنهاییاش، در دزاشیب. هیچ وقت در عمرش ازدواج نکرد. تنها بود، تنهای تنها.
پیش داناییش، بیادعاییش و گستره دانستههایش از ۱۳۲۱ انگار جمع آمده بود، و ما که سید عبدالله انوار را در خیابان سعدی – محل خانه قبلیاش – دستگیر میکردیم و دنبالش به راه میافتادیم و مهم نبود که کدام سو میرود، گهگاه متر فرنگی را که در جیبش بود به ما میداد تا برایش اندازه گیریم و همین که معلوم میشد به نتیجه رسیده و ۲۸ متر دیوار را اندازه زده، از داخل کیف دستیش کاغذ چاپی پاره و متروک را بیرون میکشید و میگفت نگاه کنید عرض خانه نایبالسلطنه ۶۰ متربود. و قاه قاه میخندید. انگار تمام خیابانهای مرکز تهران را اندازه نکرده بودند و مالکان قبلی معلوم نبودند و سید پذیرفته بود تا یک سال نقشه دقیق، محله اصلی شهر – در زمان سلطنت ناصرالدین شاه – را تمام بکند. خودش به تنهایی یک دایرهالمعارف بود.
بنا به نقل خودش سال ۱۳۱۶ به مدرسه دکتر جردن (کالج البرز) رفته و انگلیسی را آنجا آموخته، کنکور مدرسه حقوق را یک ضرب پذیرفته شده و با تمام شدنش ریاضیات عالی خوانده و مدتی معلم هنرستان آلمان شده است. بعد از سربازی معلم انگلسی و فرانسه شده در دبیرستانها و بعد مدتی مترجم این دو زبان در کتابخانه ملی و بعدش رئیس بخش خطی کتابخانه ملی. ورقهای نشان میدهد گروهی از سختگیرترین معلمان به اصرار وی را در این مکان نشاندند. ۲۲ سال ماند تا بازنشسته شود.
سید انوار را مترجم، محققِ تهران قدیم، نسخهشناس، نسخهپژوه، فهرستنویس و ریاضیدان مینامند؛ با صفتی که دوستانش به او دادهاند «ابنسینای زمان» اما جا افتاده است که حقوق بینالمللی خوانده بود و در عین حال ریاضیات عالی را به سالیان درس داده بود. در زمانی که رئیس بخش نسخ خطی کتابخانه ملی ایران بود، ۱۰ جلد فهرست نسخههای خطی به فارسی و عربی را تدوین کرد. یکی از حروف (مجلدات) «لغتنامه دهخدا» را تدوین کرد و ترجمه نقد «خرد ناب» را از روی برگردان انگلیسی آن به «قلم کمپ اسمیت» انجام داد. و سالهایی هم بر مهمترین و مشهورترین تصحیحاتِ یعنی «جهانگشای نادری» صرف کرد. شفای بوعلی سینا را در ۲۲ جلد ترجمه کرد و از ویتگنشتاین و توماس آگوستین، از خواجه نصیرالدین طوسی و امام فخر رازی، غزالی و شیخ اشراق و بسیاری دیگر.
سید انوار در خانهاش کاغذی را کشف کرد و نشان داد که ایرج افشار، مهدی محقق، مجتبی مینوی، دکتر معین، تقیزاده و صادق هدایت از وی خواسته بودند کار کتابخانه ملی را بپذیرد و آن جا بماند. این جا بود که با صدای کلفت به خنده گفت اصرار لازم نبود اگر هیچ دستمزدی هم نمیدادند، میپذیرفتم. آدمی ۲۲ سال در میان کتابها باشد صبح و شب، آدم میشود حتی اگر … باشد.
خفه نمیشویم
منبع تصویر، Vazne-Donya
مجله وزن دنیا در آخرین شماره
مجلهای که برای شعر درست شده بود – و نامش را گذاشتند وزن دنیا – هفته پیش احساس کرد که آخرین راه نفس را هم دولتمردان تازه رسیده بستهاند، فریاد زد خفه نمیشویم. این پیامی از سوی یک شاعر بود که ربع قرن پیش سینهاش را شکافتند و تن بیجانش را رها کردند در حاشیه شهربزرگ. دیدیم که هم شاعر زنده شد و هم شعرش بعد این همه سال. فقط شعر نیست که شرح ظلم و درد را تا سالها بعد بودن، به گوشها میرساند. اثری از دهها اثر زنده یاد محمد مختاری بیدار شده است.
پوریا سوری بنیانگذار و گرداننده این مجله در شروع آخرین سرمقالهاش نوشته: «در زمانهای که روزگار لامروت جان جوان میگیرد و زخم ناسور بر جان بازماندگان مینشاند. این متن رنجنامه نیست که در مقابل مصایب خیل عزاداران و زخمخوردگان هیچ درد و غم و شکایتی محل اعراب ندارد. این متن خیال دهنکجای و گردنفرازی و انتقام هم در خود ندارد. حتی بنایش نیست که آبرویی ببرد یا آبرویی بخرد… فقط گزارش است.»
در ادامه سرمقاله وزن دنیا آمده: «آما آنچه نامش را خفه کردن میگذارم آن هم از طریق عواملی بیرونی – یعنی نه مخاطب و نه من مجلهدار ـ ققرهای است که بعد از انتشار شماره قبل رخ نمود. وزن دنیای شماره ۲۴ در فضای “زن، زندگی، آزادی” غوطه میخورد و به رغم این که کاملا بحثی ادبی و نه سیاسی را پیش میبرد، به مذاق قلیلی از جماعت خوش نیامد.»
از نوشته چنین پیداست که با تماشای یک برنامه تلویزیونی، سنجاق به خبر شدند. سازندگان و صاحبان اصلی مجلهای که متعلق به طبقهای از جوانان بود، پیام را شنیدند. عبارت این بود که موسسات آگهیدهنده به تلویزیون ما را ناراضی کردهاند که چرا به وزن دنیا آگهی میدهند. یعنی فرمان دولت یک دست شده است.
در ادامه سوگنامه وزن دنیا آمده: «حالا که غیرقانونی توبیخ و تهدید میکنید تا اقتصاد همین مجله خصوصی و کوچک را بپاشانید و موجب تعطیلی آن شوید ما هم در تحریریه مجله انتخاب میکنیم که هر جا نتوانستیم هزینه و درآمد مجله را میزان و همراه کنیم، ترجیج خواهیم داد شرمنده مخاطبانمان بشویم و قیمتمان را بالا ببریم اما به شما و پروژه خفهسازیتان نبازیم.»
با این مقدمه آخرین شماره وزن دنیا با صفحاتی سفید ظاهر شده به جای آگهیها که معاون وزارت ارشاد جلوی آن را گرفته است. بالای مجله نوشتهاند «خفه نمیشویم». پیام ضمیمه صدای محمد مختاری شاعر.
ویرانههای من، حماسه ویرانی
تراشیده و ویران
همراه دیگر غمنامههای دوران، یک روزنامهنگار دیگرهم به صدا درآمده و ویرانههای خود را نوشته است در قالب کتابی. محمد طلوعی روزنامهنگار و قصهنویس، و همدرد قصهنویسان، کتابی نوشته با عنوان «ویرانههای من چیست؟».
مقدمه پیشدرآمد کتاب تازه محمد طلوعی است که نامش را ویرانههای من گذاشته است و همان جا نوشته: «بوطیقای ویرانگی خودم را در یک جمله ساختم: جای آنکه با ویرانی مبارزه کنم سعی کنم ویرانهای زیبا باشد.»
«ویرانههای تاریخی را نگه میداریم، حراستشان میکنیم و پاسبان میگذاریم و بلیت میفروشیم و به تماشایشان میرویم، اما ویرانههای انسانی ردی ندارند. کسی یادش نمیماند وقتی ناخوش و خراب بوده چه شکلی داشته و بعدها هم ترجیح میدهد خودش را در روزگار آباد به یاد بیاورد و وقتی مُرد در خاطر دیگران آن آبادانی بگردد و بماند و تا آنها که خاطره را حمل میکنند بمیرند این آبادی دست به دست شود.»
کرگدن با عشق مرگ و زندگی
منبع تصویر، Kargadanmagazine
شماره نوروزی سفید
کرگدن، هفته نامهای که در اثر پیشرفتهای دولت اخیر، نه کاغذ یافت نه مقوا و کمکم ماهنامه شد، در یک سالگی دولت فعلی هم سردبیرش گذاشت رفت نقاش شد و از خیر مطبوعات گذشت، حالا رسیده است به یک شماره به زحمت ممکن شده با جلدی سفید. سفید سفید. فقط یک سطر عشق، مرگ و زندگی.
در این شماره آمده: «شد عملا پذیرایی ساده. برای مهمانتان چای بریزید و کرگدن بخوانید. عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش. اصل این است که دور هم باشیم و با خواندن قصههای خوب وقت رفیقانمان را خوش بداریم. کرگدن نوروزی را از دکهها و کتابفروشیها بخرید و بخوانید و دعا کنید برای اینکه حالمان خوب شود و زندگیمان سامان بگیرد و فردایمان پر از نور و امید وعشق باشد.»
کنسرت برای نجات زندانی
کنسرت نمایش
کنسرت ویژهای در عمارت ارغوان در سه هفته قبل از نوروز برنامه داشت. عنوانش بود غزل حصار، برگرفته از نام بزرگترین زندان کشور که به خصوص مبتلایان به مواد مخدر در آن جا نگهداری میشوند. عمارت ارغوان بار چندمین است که با این گروه اجرا میکنند. غزل حصار مرکبی از اجرای نمایش و موسیقی بود . دیدار این برنامه با بلیتهایی بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ هزارتومان میسر.
در معرفی این داستان و کنسرت نوشته شده: «سود و عواید حاصل از فروش کلیه بلیتهای این کنسرت-نمایش خیریه، صرف آزادسازی زندانیان با جرایم غیرعمد شده است؛ حرکتی انسانی و زیبا در آستانه نوروز.»
نویسنده و کارگردان: علی اصغری؛ بازیگران: فرزاد حسنی و جوانه دلشاد؛ خواننده: مهدی یغمایی و امیرحسین قلیج؛ نوازنده: آیدن نظمی و هادی کلانتری؛ برنامهریز: کیانوش عینی؛ خلاصه قصه: روایت ۶ شخصیت در دوران کرونا، ۳ مرد و ۳ زن.
فرشته احمدی از جمله دیگران حاضر در نمایش نوشته: «برایِ قلمِ قوی جناب اصغری و خیالی که در هوای نمایش جریان دارد که این بار مثل کافه لقانطه و چندین بار دیدنش و کم بودنِ این چندین بار؛ ساعتی از حالمون رو سپردیم به این خوش نقشی بازیگران و خوش رقصیِ این قلم که این ترکیب صدای جناب یغمایی و قطعا جناب حسنی همون ترکیب برندهایست که هربار با همۀ حاضر بودن جسم در سالن؛ ذهن و روحمون رو میبرد به سالهای دور.»
پایان عصر جدید
سردر مرحوم سینما عصر جدید
خبر را فیلم امروز – ماهنامه تخصصی سینما – دوباره به همه ما یادآوری کرد: «سینما عصر جدید با حذف سردر و پلاکاردها، تغییر کاربردی یافت».
خبر از اردیبهشت امسال اعلام شد اما سینما در اسفند ۱۳۹۹ تعطیل، و اوایل امسال خبر رسید مدتی است صندلیهای سینما عصر جدید جمعآوری شده، بخوان دندانهای یک خاطره کند شد.
حدود اردیبهشت ۱۴۰۱ بود که معاون توسعه و فناوری سازمان سینمایی اعلام کرد این سازمان با انحلال و خاتمه فعالیت سینما عصر جدید موافقت کرده است. پیس از آن نیز انجمن سینماداران با درخواست انحلال سینما عصر جدید موافقت کرده بود.
سینما عصر جدید (تخت جمشید سابق) یکی از سینماهای قدیمی و مهم تهران بود که از سال ۱۳۲۱ فعالیتش را در ضلع شرقی تقاطع طالقانی با وصال روبروی در خروجی دانشگاه تهران آغاز کرد و پس از ۸۰ سال عمرش به اتمام رسید. سینما تخت جمشید که برای نمایش فیلم به سربازان روس افتتاح شده بود، از علی اتحادیه اجاره شد.
در شکوه عمر این سینما که همدل و همساز دو سه نسل بود، ۲۰ تیر ۱۳۵۷ برجسته است همان روز که انقلاب نشده بود اما سینما تخریب شد، قرار بود بعد از بازسازی به نمایش فیلمهای والت دیزنی (والت دیسنی) اختصاص پیدا کند، اما پس از انقلاب در سال ۱۳۵۸ با نمایش ظهور فاشیسم ساخته فلورستانو وانچینی بازگشایی شد. صاحب آن هوشنگ کاوه بود و در سال ۱۳۷۸ عبدالله علیخانی با مشارکت محمدحسین فرحبخش سینما را خریداری کردند و از آن زمان بود که ماهیت و نحوه انتخاب فیلمها در این سینما تغییر کرد.
پرویز جاهد، فیلمشناس و نویسنده بر این تاریخچه، در روزنامه شرق افزوده: «میتوان باور داشت که در دورهای دور این سینما تنها امکان موجود برای تماشای فیلمهای هنری متفاوت و اوج سینمای جهان بود.» او نوشت: «این تخریب قرار نیست به بازسازی منجر شود و نابودی این سینما با نابودی بسیاری از خاطرههای سینمادوستان همراه است.»
نقاش هفته: نصرتالله مسلمیان
منبع تصویر، Ardehali Art
نقاشی نصرتالله مسلمیان
اردهالی آرت گالری این ماه نمایش کارهایی از نصرتالله مسلمیان است، کسی از اولین بینال تهران حضور مشخص داشته و اینک در هفتاد سالگی عمر همان نقاش زندگی است. تجلی دغدغههای اجتماعی-سیاسی و زیباییشناسانه اوست و بیننده را در پیامهایی انتقادی – اجتماعی، سیاسی، هستیشناسانه یا ترکیبی از هرسه – سهیم میکند.
مسلمیان از توانایی هوشمندانه تکنیکیاش برای بیان موقعیت پیچیده زندگی انسانی و مسائل اجتماعی بهره میبرد. به همین دلیل بسیاری از نقاشیهای وی بازتاب کشمکشها و آشفتگیهای زمانهاند و پیوسته به واقعیتهای موجودی ارجاع میدهند که اگرچه صراحتاً نمایان نیستند، ولی نیازمند توجهاند.
نقاشی که هانیبال الخاص و حسین کاظمی نقاشان زمانه خود او را بزرگ میداشتند، دهها سال است که جای خود دارد و در تابلوهای پرتره بهوضوح قصد دارد تا از قراردادهای بازنمایی تخطی کند. بازی با چند معنایی مفاهیم تراژدی و نومیدی در تمامی آثار او گسترش مییابد و در انتخاب اشکال بازنمایانه کنایی و تلخ بیان میشود. پرترههای خلقشده هنرمند به سمت بیننده میآیند، ولی همزمان به او نقب میزنند و فاصله میگیرند.