هفته فرهنگ و هنر؛ خیابان هفته سوم، اگر مردی زن باش، گنجینههای هنر در پستو
مسعود بهنود، روزنامهنگار
اعتراضات سه هفته را پشت سر گذاشت
هفته سوم تمام شد، همه چشمها به خیابان. تقویمها نشان داد که نیمه هفته سالگرد رفتن بنیانگذار جمهوری اسلامی از عراق به پاریس و «روز نیروی انتظامی» بود، اما فرصت مغتمی نبود، رغبتی نبود و هر دو مناسبت در حد برنامههای قدیمی صدا و سیما ماند.
اما در همان زمان نقاشان (زن و مرد) صدها تابلو کشیدند، بعضی از دریچههای مجاز عبور کرد و برخی ماند تا بماند. شاعران به جای رفتگان هزاران بیت سرودهاند از جنس درد. کمی آنسوتر شروین حاجی پور، همصداترین صدای خیابانها، شنیده شد، به محبس رفت و برگشت و باز شعر و ترانه خود را خواند. محمدرضا شجریان – گام محکم و نو تاریخ موسیقی ایران- در آخرین سال چیزی را فروخفته نگذاشت، شعر بیوزن هم خواند تا روزهای نزدیک را تصویر کند. همایون را هم میدان و غیرت بخشید. پس عجب نبود اگر آخر هفته، یادگار شجریان از سفر برگشت، گذرنامهاش نصیب امنیتیها شد.
منبع تصویر، Social media
شب است و خیابان بیدار
جوانان سه هفته در خیابان فریاد زدند و با هزاران مرد و زن نیروی انتظامی، بسیجی درگیر بودند، تا سرانجام رئیس دولت میخواست آبی بر آتش بریزد که شعله خاموش شود. گفت «اصل ما در قضیه مهسا امینی شفافیت وعدالت است»، همه شنیدند و لبخندی به لب آوردند. فقط دهه هشتادیها ماندند که بازی کامپیوتری را بلدند. فرمانده نیروهای انتظامی هم «قصور وهم تقصیر» را از افراد زیردست خود یکسره پاک کرد و صدها سند منتشر شده در شبکههای اجتماعی را نادیده گرفت. یکی از شبکههای تلویزیون هک شد، در مقابل چهره گوینده خبر سیمای جمهوری اسلامی، بود که مات و ماند. خیابان، از خبر دستکاری در پخش تلویزیون شادمانی کرد.
هنر و فرهنگ، بیش از هر بخش دیگر در تمامی هفته درگیر بود.
شاعران هم بیکار نماندهاند، مدام آهنگ تازه میرسد، جای سایه (هوشنگ ابتهاج) خالی است، اگر این چند هفته را تحمل کرده بود، چنان که رویایی شاعر دریا و دشت، عباس معروفی هم حیف شد ورنه حکایتها داشتند که در گوش خیابان بخوانند. اما شاعران دیگر، حتی اگر در کنج عزلتاند باز دارند مینویسند (شرحه شرحه از فراق).
و اینک شاعران و نویسندگان گمنام در کلاب هاووس فراوان شدهاند، تصویری با عینک سیاه و هیبت ناشناخته بالای نقششان. آنها هم ازهفته دوم تغییر یافتهاند، کشف شد که میانشان طلاب و حتی استادان حوزههای دینی هستند. استادی از حوزه نوشته «اگر دقیق شویم در میابیم شادی مردم از مرگ یک انسان نیست. شادی آنها از مرگ یک عقیده و یک تفکررادیکال است که خود را در غالب شادی از مرگ یک نماد آن تفکر بنمایش میگذارد.»
در زمانی که گالریها تعطیلی را مناسبتر دیدهاند، سینماها نیز، سالنهای تئاتر هم از رونق افتاده، میدان چنان حساس شده که بهمن فرمان آرا فیلمساز صاحب سبک، چندان که رفت تا از مقام وزارت مجوز برای فیلم آیندهاش بگیرد، صدا از خیابان برآمد و کارگردان هشتاد ساله سینما و تئاتر بر صحنه حاضر شد تا بگوید «کاری جز اجازه استفاده از ساختمانهای تاریخی نداشتم». به اشاره خیابان، فیلمی که قرار بود بر اساس رمان «چشمهایش» بزرگ علوی نویسنده چپگرا ساخته شود، فعلا متوقف شد.
منبع تصویر، Atash Shakarami
آتش، خاله داغدار نیکا/ ۱۳۸۹
هنر در پستو نهان
نقاشی جدال قیچی و مو، توسط آتش شاکرمی، خاله نیکا وقتی آن را کشید که نیکا دو ساله بود. این نقش را به سینه تاریخ خیابان نگاه باید داشت. گفتهاند این به عاشقانگی خاله وخالهزاده نسبت میبرد. این همه شعرکه در همین سالها شاعران سرودند، و در هر پیچ خیابان یکی شاملو را به یادآورد که «خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد». گویا ندا از دورها رسیده.
موسیقی که زمانی محبوس در زیرزمینهای نمور و ته باغ بود، و جوانان آن جا صدا میساختند، وقت رفتن، به دست گزمهها، سه تارهم خرد میشد و تازه میماند پرداخت پاداشی تا از شلاق در امان بمانند، یکی هم تازه خواست فرار کند که افتاد و پایش شکست و… اما سرانجام تکنولوژی فریادرس شد و موسیقی نو، شروع به صادرات کرد، صادرات ترانه. تازه خبر رسید که شصت هزار هنرجو در کلاسهای خصوصی، در خانههای استادان هنرآموز، صدها راه گشود. شروین سازنده «برای…» تا به زندان برسد نزدیک دومیلیون دنبالکننده و شنونده یافت. تا به خانه برگردد هواخواهانش متوجه مسابقات بینالمللی گرمی شده بود. چرا که نه؟ شروین خود گفته است که از صدای خویش شرمنده است، دوستش ندارد. اما تا صدای ترانه تازهاش بلند شد، خبر احضار او به دادگاه رساند اما زودتر از تصور، وعدهای رسید، سراینده ترانه «برای …» از بند آزاد شد با سپردن ودیعهای و ساعتی گوش سپردن به نصایح.
به همان نشان که دهها قصه به همین نشانی تاکنون چاپ و پخش شده، کسی گمان نبرد که کار عمده ادبیات شناخت حرکات مردم و آیندههاست، چنان که موسیقی (برای شروین) و نقاشی از گیسو و قیچی که در ۱۳۸۹ نقاشی شده است.
منبع تصویر، Socail Media
سراسر جهان، هنرمندان در سوگ مهسا، گیس بریدند و نمایشهایی اجرا کردند
دخترت سیمرغ زاییده
شعر جان آشنا از هیلا صدیقی که همین هفته سرود، با عنوان مادر:
دخترت سیمرغ زاییده
یک کاسه آب از چشمهات بردار
این کوچه را از خون مردم خوب باید شست
جنگ است بنشین در کنارم
شاید همین شانه فقط میراث من از تست
جنگ است مادر دخترت سیمزغ زاییده
خورشید مشرق سرزده بر شهر تابیده
وقت است مادر باخبر کن اهل ایران را
بیدار کن هر کس که در پستوش خوابیده
جنگ است مادر باز کن درهای پشتی را
جنگ است موهای مرا از پشت محکم کن
یک کاسه آب از نگاهت بر لبم بگذار
این جنگ را از سرنوشت دخترم کم کن
یک دست دل در مشتم و یک دست زلف تو
رقصی چنین آزاد در میدان همین امروز
پشت سرم آب از دلت بردار
این کوچه را باید بشویی از غم دیروز
موهای رها شده و دستان آزاد
مهسا، مسیحا شد
سروده نیما تقوی امید صبح:
ذره ذره قطره قطره، رود دریا شد
با موج موهای تو، این دریاچه زیبا شد
آنقدر نامت را به گوش کوچهها خواندیم
نام تمام دختران شهر، مهسا شد
خون تو در رگهای این مردم به جوش آمد
جوشید در ما زندگی، مهسا مسیحا شد
از ازدحام شحنههای شب نمیترسیم
بر گرد گیسوی تو منها جمع شد، ما شد
رفتی تو اما دختر زیبای خورشیدی
بعد از تو در دلها امید صبح پیدا شد
منبع تصویر، Nana Jamshidi
به پیشواز زمان
قصه شهر ببر و آهو
کمتر اتفاق میافتد که جای خالی خبر و گزارش روزنامهها به قصه سپرده شود، مگر زمانی که تحریریه بیدارست و قصهای کوتاه از کیهان خانجانی هم نجات بخش میتواند بود: صداي ماشيني ميآيد. خودم را تا جدول خيابان ملكآباد كنار ميكشم. صدا نزديكتر و بلندتر ميشود. باز خودم را كنار ميكشم. حتما راننده ميخواهد همينجا نگه دارد. اگر پيادهرو از قطعِ درختان و كندنها و تپهتپه ماسه پر نبود، ميتوانستم از آنجا بگذرم. سر برميگردانم و نگاهي مياندازم. راننده تندي سرش را به زير ميبرد، يعني به پخشصوت مشغول است.
از جدول بالا بروم و داخل پيادهروِ پُرچاله شوم يا قدمهايم را باز تندتر كنم؟ ماشين با صداي گازي كنده ميشود و با هرزه گازهايي پُرصدا نزديكم ميايستد. به اينطرف آنطرف خيابان سر ميچرخانم. كوچهاي نيست. «سوار شو برادر!»
منبع تصویر، Layla000
کیست رو سیاه؟
حال سینما خوب نیست
جمال ساداتیان، تهیه کننده فیلم ســینمایی «چهارشنبه ســوری» درباره نمایش فیلمهایی که تا به امروز موفقیتی در جشــنوارههای جهانی کســب کردهاند گفت: «طبیعی است فیلمهایی که از ابتدای ســال موفق به حضور در جشنوارههای معتبر جهانی شــدهاند، از محتوا و کیفیت قابــل قبولی برخوردارهســتند وبــه یقیــن شــاخصههای مهمی دارنــد و نفس حضورشــان در این جشنوارهها فضای تبلیغاتی خوبی برای آنها ایجاد کرده اســت. اکران این فیلمها هم میتواند تا حد زیادی باعث جلب توجه مخاطب به سالنهای سینما شود. من تمام ایــن فیلمها را ندیدهام، اما در ایــن میان «برادران لیلا» از نظرم فیلم خوش ســاخت و قابل اعتنایی اســت که میتواند مخاطب زیادی هم داشته باشد.»
ســاداتیان تهیه کننده فیلم «برف روی کاجها» به روزنامه شرق گفته: اگر بگویم بسیاری از فیلمهایی که در حال حاضر میتوانند به گیشــه ســینما کمک کنند، توقیف هستند و با مشکلات بسیاری تا رسیدن به اکران مواجه خواهند بود. بنابراین برای تصمیمگیری درباره فروش بهتر فیلم در گیشــه، باید برخی مشکلات از این قبیل را حل کرد.»
نگاه کلی تهیه کننده کارآشنا چنین است که: شرایط اجتماعی خوب نیســت و طبیعی اســت که حال عمومی مــردم هم خوب نباشــد. دسترســی به اینترنت سخت شــده و همین اتفاق سهم چشمگیری در فروش فیلمهای سینمایی داشته است. طبیعی است صاحبان فیلمهایی که بعد از پشت سرگذاشتن دوران کرونــا، امیدوار بازگشــت سرمایههایشــان هســتند، همچنــان بــه این فکر میکننــد که باز هم منتظر باشــند و دســت نگه دارند تا شاید شرایط طبیعیتری برای دیده شدن فیلمهایشان فراهم شود.
پیام رسان
از پشتبام به خیابان
سه سال پیش نمایشگاه آثار فاطمه بهمن سیاهمرد با عنوان «چالش عناصر» در گالری آران جلوه کرد. مهدی مشایخی دبیر نمایشگاه پشت بام در تاکید بر تابلوهایی نوشت که گویی از پشت بام مجذوب چالشی در خیابانها بودند.
مشایخی دبیر نمایشگاه نوشته است: هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خویش برنخواست که فاطمه بهمن سیاهمرد به خلق ذهنیات خود از جهان پیرامون نشسته است. نوعی جنون تا سرحد مرگ در کار او به چشم میآید؛ «چالش عناصر» پیش از هر عنصر دیگری، چالشی است بین هنرمند با خود. او چنان در پی کشف جهان ذهنی خود اشتیاق و هیجان دارد، که در این راستا، از هرچه بتواند بهره میگیرد.