هفته فرهنگ و هنر؛ مرگ مهندس و مرگ نی زن، فشار دولت برهنر و هنرمند، تعزیه ۳ خواهر
- نویسنده, مسعود بهنود
- شغل, روزنامهنگار
سرنوشت هنر و فرهنگ که انگار در مسیر سیل قرار دارد؛ موسیقی نو و سنتی هر دو بیحاصل مانده، گالریهای نقاشی، در بسته، تالارهای تئاتر خالی و بیمشتری، مگر آنها که هیچ بار معنایی را حمل نمیکنند. کارگردان و بازیگران جوان سرخورده همراه فیلم راهی جایی میشوند که قدر کار بداند.
کتاب هست و کم نیست، اما بیشترشان مانده از قدیم است، و حاصل جهد نویسندگانی که در زندگی نیستند، جوانان اما درگیر سانسورند، رمان و قصه و شعر، همه زیر نهاد ناظری است که هیچ در این وادی عمل نکرده. سوادی هم لازم نیست. محمود دولت آبادی بعد از چند سال، که رمان «کلنلش» مانده و کتابهای تازهترش هم، بالاخره بعد از ماهها یک کتابش خلاص شد.
در عالم ورزش هم ماجرا جز این نیست. نامهای بزرگ تاریخساز رفتهاند تا کی آفتاب سرزند. منتظر نسل تازه ماندهاند. هیچ به دختران و پسران ورزشکار فکر کردهاید که همین امسال از میدان شطرنج تا والیبال و فوتبال و دوومیدانی قهرمانان ایرانی با تابعیت کشوری دیگر ظاهر شوند.
منبع تصویر، J.Rahmati
کاری از جمال رحمتی
کتیبههای باستانی در خدمت رهزنان
این روزها که دولت گرفتاریهایش فراوان است و خدماتش دیدنی ناگهان صدا برآمد که پس از سالها نه مشکل پرداخت حقوق کارکنان پایگاههای میراث ملی و جهانی حل شده و نه مساله حفاظت در آثار جهانی خوزستان. چند سال از این هشدارها در مورد وضعیت حفاظت آثار در خوزستان میگذرد و بدون هیچ اقدامی از سوی دولت برای حل این مسائل. در این میان خبر به «سرقت» رفتن کتیبههای آجری چغازنبیل گوش به گوش میگردد.
کتیبههای ایلامی چغازنبیل که اولین ثبت جهانی از میان بناهای تاریخی ایران است، بارهاست که اهل فن را نگران کرده است. چرا که هرازگاه چیزی از پیکر این بنای تاریخی کم میشود.
مجتبی گهستونی فعال میراث فرهنگی خوزستان در خصوص این خبر که نخستینبار از سوی او منتشر شد به روزنامه اعتماد گفته: وقتی اولین اثر ثبت جهانی ایران، با ۶۰۰ هکتار وسعت فقط یک نفر نیروی یگان حفاظت دارد و نگهبان آن بدون امکانات و تجهیرات لازم از بنا حفاظت میکند، در نبود رده حفاظتی و حصار در اطراف بنا، بروز این مشکلات قابل پیشبینی است. پیش از این هم مشابه چنین اتفاقاتی رخ داده است.
منبع تصویر، Socail Media
تعطیل روزنامه به حکم دولت
در ایــن روزها انتظار بــرای آزادی روزنامهنگاران بازداشــتی هر روز بیشــتر و بیشتر میشود. نیلوفر حامدی، خبرنگار شرق والهه محمدی، خبرنگار هممیهن، بیش از پنج ماه در زندان هستند. آنها از چنــد ماه پیش بعد از پایان بازجویی به زندان قرچک ورامین منتقل شــدهاند. اما همزمان روزنامه سازندگی با حکم شورای نظارت و ارزشیابی توقیف شد.
همزمان انجمن صنفی روزنامهنگاران استان تهران بیانیهای منتشــر کرده. در این بیانیه صنفی آمده اســت: «انجمن صنفی روزنامهنگاران اســتان تهران خواستار عمومیت یافتن این رویکرد و شمول آن نســبت به همه روزنامهنگارانی است که هنوز بازداشت هستند یا به قید وثیقه آزاد شدهاند، چراکه تعداد زیادی از روزنامهنــگاران در اتفاقات اخیر صرفا به دلیل انجام وظیفه قانونی خود دچار مشکلات قضائی و به تبع آن بازجویی، بازداشت و ضبط وسایل شــخصی شــدهاند. »
انجمــن صنفی روزنامهنگاران استان تهران همچنین جلب و بازداشت روزنامهنگاران در روزهای پس از اعلام این رویکرد را در تقابل با رویه اعلام شــده از ســوی قوه قضائیه میداند و خواهان آن اســت که امنیت حرفهای روزنامهنگاران تأمین شود.
در آخرین روزهای بهمن بیش از ۲۰۰ شاعر و نویسنده و هنرمند طی نامه ای خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط علی اسداللهی شدند.
در این نامه آمده: «قریب به صد روز میگذرد. پنجاه روز را در بند یک الف اطلاعات سپاه محبوس بوده، بیش از سی روز آن را در انفرادی گذرانده، و پانزده جلسه بازجویی متحمل شده است. پس از آن، بیهیچ کیفرخواستی به زندان بزرگ تهران منتقل شده و شعبه دادگاه و زمان دادرسی او نامشخص است.»
سه ماه از بازداشت علی اسداللهی، شاعر و عضو کانون نویسندگان ایران میگذرد، همه از او بیخبرند. گفته شده که حکم بازداشت موقت او سه بار تمدید شده است.
منبع تصویر، Shermin Naderi
شادی در کتابخانه چمورک
نه دور از کتاب و دانستن
در روزگاری که خبر میرسد در قم و بروجرد و شاید نقاط دیگر دختران مدرسه به شدت درگیرمسمومیت شده و در بیمارستان بستریاند، تصویر دختران شاد، ناگهان نگاه را متوجه آن دختران میکند.
توضیح عکسی که دختران بلوچ را شاد نشان میدهد باید از درد دل شرمین نادری نویسنده قصههای کودکان و بزرگان دریافت.
او نوشته: «کتابخونه کشیک همون اتاق آبی بود که آقای خدابخش بلوچ به اصرار ما ماهها رنگ میزد تا سفید و قشنگ بشه و نور بچهها روی دیوارهاش بتابه.»
شرمین نادری در ادامه نوشته: «من که معلمی بلندپروازتر ازآقای بلوچ و خواهرزاده نازنینش آسیه بلوچ نمیشناسم. این که چطور اتاق کوچیک انبار روستا رو مرتب کردن و قفسه و میز چیدن و کتابها رو با حوصله کنار هم گذاشتن یک طرف، اما این عشقی که به بچهها دارن و این صبر و حوصله شدن برای کتابخون کردن بچهها و تقاضاشون برای کلاس رباتیک و ویدیو پروجکشن و معلم آنلاین، همه واقعا میتونه موضوع یه مستند قشنگ باشه.»
این نویسنده قصههای کودکانه نوشته: «دیشب آسیه خانوم به من میگفت دوست دارم با تو بیام و همه کتابخونههای دنیا رو ببینم، آقای بلوچ هم میگفت دوست دارم بچهها خوشحال باشن، اصلا مهم نیست که کسی دکتر و مهندس نشه میخوایم آدمای معمولی و خوب باشن و بهشون خوش بگذره.»
شروین نادری آرزو میکند که: «کاش پارک بازی بزرگی اینجا بود، کاش کتابخونه ده برابر این بود، کاش ده تا کامپیوتر و معلم و همه چی در اختیار بچهها بود، این دخترای قشنگ که فریاد میزدن میخوام نویسنده و قصه گو بشم، اون خانم معلم با استعداد که دوست داره کتابداری یاد بگیره همه معلمهای من هستن، بهم روک هدیه میدن، یعنی روشنی و میشن چمروک همه ما یعنی نور چشمیمون.»
«بیاین ، شما هم باز دستم رو بگیرین، بیاین نگذاریم که دست این بچهها دور بمونه از کتاب و دانستن، ما با اونا که بچهها رو فراموش کردن فرق داریم. بیاین چمروک رو بشناسیم، بیاین…»
نمایش تاناکورا
دختران عاشق تعزیه
نمایش «تاناکورا» بر صحنه رفت در شرایطی که وضعیت کارهای هنری رو به افول است و به نظر میرسد هم سانسورگران و هم جمعیت حاضر در نمایش راضی بودهاند از اظهارنظرهایشان پیداست. این نمایش داستان سه خواهر است که به اجرای تعزیه علاقمند هستند اما برادران متعصب آنها را محروم کردهاند.
نویسنده نمایش مهبد تاراج است و کارگردان رضا بهرامی و بازیگران: مجید رحمتی، الهه شهپرست، میلاد رمضانی (ورجاوند)، فاطمه حیدری فر، مهدی ضیائیان پور، سیمین بهفر، حسن تدینی.
رضا جاویدی عکاس در متن خوبی نوشته: «تاناکورا درباره اهمیت و ریشههای تعزیه در سه نسل است که در سه ایپزود ارائه میشود. سه خواهر در بند تعصب و جهالت برادران خود از پرداختن به تعزیه محروم میمانند اما عشق به تعزیه و شبیهخوانی شهیدان کربلا را به تنها فرزند مانده از آنها، وصیت میکنند. اپیزود بعدی زندگی آن دخترست که پس از ازدواج و همزمان با جنگ با همسر خود به جبهه میرود تا برای رزمندگان تعزیه اجرا کند. اپیزود سوم، فرزند پسر آن زوج است که کارمند بانک بوده و راز صداهایی مانند تعزیه را که در سرش میشنود، در مییابد.»
او در ادامه نوشته: «صحنه نمایش با چند دست لباس و مانکن طراحی شده و نورپردازی حرفهای ارائه شده است. اجرا به شیوه نمایش سنتی و تعزیه، روایتخوانی و مرثیهسرایی بوده و تطابق تراژیک قصهها با رخداد کربلا در نظرکارگردان هست.»
چنان که سارا کاظمی در دفتر تیوال نوشته: «اولین چیزی که دلم میخواد بنویسم اینه که تو این قحطی تئاتر، بعد از مدتها این نمایش، قلب منو لرزوند. کارگردانی فوقالعاده این کار ، جوری متن و بازی و نور و صدا رو باهم چفت کرده بود که آن به آن از تماشای کار لذت میبردی و منتظر کشف بقیه داستان بودی. صدای خانم فاطمه حیدریفر، جوری طنینانداز میشد که چند بار منو برد به خاطرهانگیزترین محرمهای دوران کودکیام.»
حسن ناهید (۱۳۲۲ -۱۴۰۱) وایرج کلانتری (۱۳۱۶ – ۱۴۰۱)
دو تا بودند بیهیچ شباهتی
«حسن ناهید یک معلم واقعی بود، معلمی بسیار هنرمند، خوشرو، عالی و مهربان؛ و من به خوبی یادم هست که طی دوران دانشجوییام در هنرستان عالی موسیقی ملی به پیشنهاد استادم حسین دهلوی جهت آشنایی بیشتر با سازهای ایرانی دو سال نزد استاد اسماعیلی تمبک و در کنار آن دو سال هم نزد استاد ناهید ساز نی را فراگرفتم. جالب آن که همراه با استاد ناهید که در آن زمان معلمی بسیار جوان، باادب و خوشپوش بودند و شاید بیست و چند سالی هم بیشتر سن نداشتند.»
این گفتههای علی رهبری آهنگساز و رهبرارکستر است که دیرسالی همراه با ناهید کار کرده بود در مرگش اعلام همدردی کرد و سخنی گفت که معنا داشت اما بازتر نگشود. هفته پیش نوشت او با رضایت فراوان زحمت کشید اما با نارضایتی بیحد زندگی کرد و از دنیا رفت.
اما ایرج کلانتری عمر بیشتری داشت و در طول عمرش، جوایز بسیاری را دریافت کرد. در سال ۱۳۸۱، از طرف جامعه مهندسان معمار ایران، عنوان «معمار سال» را دریافت کرد.
آدم عجیبی نبود مهندس کلانتری، ساده بود و خلاق. معمولا از مادرش به عنوان یک الگو هنرمند یاد می کرد. پرویز برادرش هم نقاش برجستهای بود و او نیز از خصلتهای مادر میگفت. راستگو و درست کردار بود. مهمتر این که این همه ساختمان ساخت. برخیشان چندین بنای بلند مقام بودند اما همان هم ساده بود. چند تا سفارتخانه ساخت، مجلس جیبوتی، اقامتگاه سفیرانی از ایران و ایستگاههای قطار مشهد و تبریز و… همه این ساختمانها خلقت ساده و سنگین دارند. دوستان معمار و نزدیکانش، خانههایشان امضای ایرج کلانتری را داشت.
سال ۱۳۷۱ سال مهاجرت از ایران و رفتن به اروپا و آمریکا بود، کلانتری هم دفتر را به شاگردان سپرد و رفت به آمریکا اما فقط یک سال مقاومت کرد و برگشت و آرام در خانه خودش آرمید، درس داد، خانه ساخت و پروژههای بزرگ هم گرفت. و سرانجام هفته پیش در تهران درگذشت.
منبع تصویر، M.Shik.o.Eslami
روی جلد شبکه آفتاب
حادثهای که چند ماه خواب در چشم زن و مرد، مخالف و موافق نبست اما بخش عمده از ایرانیان مقیم خارج هم از خواب بیدار شدند و باور کردند که دیر شده اما باید راهی زد و در واقعیت هم موجی به راه افتاد و چنین پیداست که براندازان حکومت را هم به میدان کشاند. آن ماهها هم که پایان گرفت، جوانانان نسل زد (z) ، مهری بر تاریخ زادگاهشان زدند، و فریادی به گوش جهان رساند. به روایتی حدود ۵۰۰ تنشان با شعار «زن، آزادی و زندگی» در این غوغا جان دادند. خشونت را حکومت به بالاتر مرحله رساند. اما چون نیک بنگری، خطی از خال زیبایشان برجا گذاشتند اما ماندگارتر نقشی بود که بر بخشی از تاریخ ایران ثبت شد.
از میان همه گزارشها که در نشریات داخل کشور میدان گرفت، شاید بتوان ماهنامه شبکه آفتاب را در شکل و محتوای بهتر مجسم کرد. چندین گزارش میدانی جذاب از آن چند ماه، و مصاحبههایی در همین باره، در آغاز هفته توزیع شد.
در میان گزارشها یکی نوشته شادی خوشکار بود که با ۹ نوجوان گفتگو کرد. درباره موبایل و نظری به دنیای آنها از این دریچه با تیتر فواصل کهکشانی و خیالات انسانی از نسلی نوشت که بخشی از جهان را از دریچه موبایل میبینند و تحلیل میکنند.
در مقدمه این گزارش نوشته آمده است: هماهنگی با بچهها سخت بود. با هرکدامشان تلفنی تماس میگرفتم و توضیح میدادم که میخواهیم با آنها درباره احساسات و افکارشان درباره موبایل گفتگو کنیم و قراراست اول عکسهایی با همین موضوع و برایمان بفرستند، یکیشان همان اول گفت فرصت برای این کارها ندارد، صدایش بیحوصله مینمود.
در ادامه گزارشگر نوشته: طی دو هفته با ۲۳ نفر حرف زدم و درست وقتی که فکر میکردم شاید موضوع چندان برایشان جذاب نباشد، دو نفر با اشتیاق با مصاحبه موافقت کردند و کار شروع شد.
بخشهای دیگر مصاحبهها و از جمله پژوهشی در شناخت نسل زد در ایران بود و حسین طارمی نیز تهیه کنندهاش.