هفته فرهنگ و هنر؛ نوروز بی بهار، روز نمایش با پری صابری، دیوارنویسان دیروز
هفته اول سال بود و بهار نبود. جادههای پوشیده از برف و زیبایی رکورد کشتار در جاده را شکست تا به روز طبیعت و روز جمهوری اسلامی برسد.
روز جهانی تئاتر بود و در این نیمه تعطیلی نوروز، غم اصلی هنرمندان دنیای نمایش گم شده. سینما هم حالی بهتر ندارد ولی از لبخندی که بر چهره ماموران دولت نشسته می توان دریافت کارگردانان و گروه پشت صحنه و بازیگران تئاتر و سینما، خاک صحنه خوردگان و سپیدمویان درگوشه غمخانههایشان، خاطرات پیشین را زمزمه میکنند.
مانی حقیقی مگر چند ماه پیش خطاب به وزیری نگفت رقصهایمان را کردهایم و دیگر برای شما نمیرقصیم.
شهاب حسینی هم گفت من نقش را هنگام بازی در فیلم ادا میکنم. بیرون از آن، نقش به عهده نمی گیرم.
مصطفی میرسلیم، ضعیفترین وزیر (فرهنگ و ارشاد اسلامی) درمصاحبهای گفت پرویز پرستویی را نمیشناسد؛ اعتراف بر این که مدیران ، هنر و هنرمندان را نمیشناسند. به تاکید هنرمندانی که سختترین روزگار را میگذرانند، هنرمندان هیچ گاه چنین زیر فشار نبودهاند.
نمایشهای جدید روی صحنه از داشتن گروه نوازندگان محروم شده اند و پشت صحنه مینوازند. همچون سالیانی که آلات موسیقی پشت گلدانها پنهان میماندند اجباری.
توصیف سال نو را مدیران ماهنامه فیلم امروز در شماره نوروزی نوشتهاند- با کمک از غزلی از احمد شاملو-:
سالن کورسوی امید
سال اندکی انتظار
سال رویاهای ابری
سال انفجار تورم به جای افزایش
سال دکههای چای و کلوچه و سیگار
سال میوه شدن سیب زمینی و پیاز
سال ترکش و ساچمه و اسفالت و کبودی
سال مسموم، مجروح و مدفون
سال مازوت، تنگی نفس، اورژانس
سال سینماهای بسته، خالی، خلوت
سال سینماهای لاکچری، تازه تاسیس بی مشتری
سال سینمای مطرود، محکوم، فقیر
سال سینماگران متهم، محکوم و محبوس
سال پروژههای میلیاردی دوستان
سال جشنواره آشنای قدیمی که غریبه شد
سال بسیار ناگفتهها و این نوروز بی بهار
منبع تصویر، Bokhara
روز تئاتر پری صابری
عکس شماره نوروزی مجله بخارا از خانم پری صابری است. در جوانی با پایان دبیرستان به پاریس رفت. بعد از جنگ به ایران برگشت و از فردای رسیدن مشغول به کار جدی شد. دختری بلند قامت و با اعتماد به نفسی خیره کننده که در ۲۰ سالگی تمام لحظاتش درگیر با هنر و عرفان ایرانی گذشت که او میخواست با معیارهای امروز جهانی پرداخت شود و به نمایشخانههای جهان دست یابد.
مدام از میان متون فارسی کشف میکرد تا زمانی که گروه تئاتر پازارگاد را ایجاد کرد و از همین جا به دانشگاه تهران فراخوانده شد که سزاوارش بود. مدیر فعالیتهای فوق برنامه دانشگاه تهران بود و همان جا تالار مولوی را ساخت و در همان تالار نمایشنامه کرگدن اوژن یونسکو را ترجمه کرد، به کس نگفت که ترجمه آقاجلال ضعیف است تا بعد که خودش آماده کرد.
فعالیتهای فوق برنامه دانشگاه تهران از جاندارترین تحولاتی بود که در محیط دانشگاهها ایجاد شد و از همان جا به دیگر دانشگاهها راه یافت.
پری صابری حالا به ۹۰ سالگی پا نهاده و تنها است، اما هنوز تئاتر را دنبال میکند. سال ۵۷ بود که از دانشگاه و از وطن دور شد به پاریس و بعد آمریکا رفت. از مرگ فروغ فرخ زاد خیلی دلگیر بود که نمایش «من از کجا عشق از کجا» را از زندگی فروغ به صحنه برد و بعدها هم به تئاتر شهر.
در آمریکا و اروپا نماند و سرانجام برگشت، تهران انقلاب زده، در حقیقت او را نخواست، اما وی کسی نبود که دست بردارد و دهها تئاتر نوشت و روی صحنه برد: هفت شهر عشق، من به باغ عرفان، بیژن و منیژه، رستم و سهراب، سرانجام چند بار، از جمله در تابستان ۹۵ شمس پرنده را که شرح دیدار شمس و مولانا بود، تا نمایش باغ دلگشا از زندگی سعدی هم در هشتاد سالگیش به نمایش درآمد.
سزاست که روز تئاتر با نامش همراه شود. اگر بشود.
سخن نزدیک
منبع تصویر، Public Domain
روز جهانی تئاتر بود و چندتایی یادشان بود و ذکری کردند. به همه کسانی که تئاتر کار میکنند و کار کردند، تبریک میگویم. راستش هنوز هم وقتی میشنوم کسی حرفهاش تئاتر بوده، نمیتوانم حس تحسینم را مخفی کنم. حتما باید خیلی عاشق باشی که بتوانی زندگیات را در کاری بگذاری که نه ساعت مشخصی دارد، نه لزوما درآمد زیادی دارد، نه حتی مانند سینما کارت دیده میشود. آن لذت ناب حتما میارزد به همه اینها.
یادی هم بکنیم از حسین محمدی، بازیگر تئاتری که الان در زندان است. حسین محمدی در جریان مراسم چهلم حدیث نجفی بازداشت شد. قوه قضائیه با این ادعا که حسین در مرگ یک بسیجی نقش داشته، او را به اعدام محکوم کرد.
سعید روستایی، کارگردان چند وقت پیش در مورد این ادعا نوشت: حسین بازیگر درخشان و توانایی است. اما این بازیگر توانا خشونت را حتی نمیتواند بازی کند، چه برسد به این که بخواهد خشونتی کند که حکمش اعدام باشد.
چشمانی که برق میزد
مهراوه فردوسی، قصه نویس، در شماره وطن مجله ناداستان داستانی نوشت که در محتوای وطن بگنجد. آن جا میخوانیم:
به سمت مدرسهی مهمانشهر میروم. فضای مدرسه خفه است. سایهی دیوارهای بلند زندان سمنان که با مدرسه مشترک است، تا نزدیکی در ورودی پهن شده. سمت حیاط آن ور مدرسه میروم و خیل دخترهای ماسکزدهی وسط حیاط دورم جمع میشوند. فاطمه که تازه آمده کمحرف است. فقط با سر تایید میکند که دلش میخواهد برگردد افغانستان.
به جاش نجیبه زیاد حرف میزند: «من سرچ کردم میدونم افغانستان چه شکلیه. تازه مامانم میگه اونجا پر از تپه و کوه و گلای قرمزه. گل دختری». دختری را با عشوه میگوید و چند نفری میخندند. مهتاب گوشهای ایستاده و به من نگاه میکند. مثل آنها هیجانزده نیست. میپرسد: «واقعا اگه بازرسی یه کاری کن برای ما دبیرستان بزنن اینجا. بابام نمیذاره برم سمنان درس بخونم». اینها را جوری میگوید که یکبار پیش خودم مرور میکنم ۱۲ ساله بود یا نه. شبیه به آدمبزرگها میزند توی خال. دستبه سینه نگاهم میکند و طوری که بخواهد حسابی شیرفهمم کند، شمرده و آرام ادامه میدهد: «بابام نامزدم داده. سه سال کوچکتر از خودمه پسره. الان دو سال دیگه درسمو تموم کنم دیگه تمومه». و با آنکه خیلی عادی جملهاش را تمام میکند اما سرم سوت میکشد.
نویسنده در آخر این ناداستان افزوده: از چند روز پیش که خبر سربریدن دختر اهوازی را خواندم، صدای مهتاب توی گوشم زنگ میخورد و کاری از دستم برنمیآید. از چند روز پیش که سر بریدهی شطرنجیشدهی دختر اهوازی را دیدم نگاه مهتاب از سرم بیرون نمیآید. کاش یکی بود صدای مهتاب را هم شطرنجی میکرد، چشمهای مستاصل و ناامیدش را هم. از همین دخترکی که پابرهنه پرید توی کوچه و چشمهاش هنوز برق داشت.
طلسمی به دست زنان
منبع تصویر، tiwal
«ماشین دودی» نمایشی است که از ۱۸ فروردین تا ششم اردیبهشت در تماشاخانه سنگلج کار میشود و نویسنده و کارگردان حسین تفنگداراست و تهیه کننده سیدافضل میرلوحی.
بازیگران آن سپیده سپهر،شیرین کاشی، میترا شجاعی، الهام هادیان، سیدمحسن میرهاشمی، حامد پیراسته، شهرام نجاتی، دانیال تفرشی و داوود معینی کیا و گروه موسیقیاش علی جباری، شهرام نجاتی، مهدی ابراهیمی، امیرعلی ابراهیمی و میترا ابراهیمی هستند و شهرام نجاتی و فرشته شمس در آن آواز میخوانند.
نمایش فضای تاریخی دارد و به نوعی هم نمایشهای روحوضی قدیم را تداعی میکند. برخی جلوه های تاریخی نمایش و برخی شوخ طبعی قصه را پسندیده اند.
مسلم گلچین با قسم به خداوند عشق، در دفتر تیوال نظری گذاشته: «در سومین شب اجرای نمایش با اشتیاق به تماشای نمایش نشستم و لذت بردم.همیشه مرشد ها و نقال ها مرد بودن در طول تاریخ و حضور مرشد بانو بلقیس پیام واضح و روشنی رو در ابتدای نمایش بدستم داد که یا دچار فیمینست افراطی میشه یا شعارهای همیشگی برابری زن و مرد… البته که زود قضاوت کردم و در ادامه نمایش نقش بانوان در تغییر تاریخ و سرنوشت خودشون با باطل کردن طلسم و با استفاده از عناصر باد و خاک و آتش و آب. جالب بود انسان زاده شده از این چهار عنصر و البته زنده به کیمیای عشقست.»
فریبا یعقوبی طائمه همان جا نوشته: «این نمایش رو دیدم و همه چیز خیلی بهتر از اون چیزی بود که انتظار داشتم. نمایشنامه به دلیل ارجاعات تاریخی زیادی برای من واقعا جذاب بود و جملات با دقت و ظرافت انتخاب شده بودند. استفاده درست و به جا از فنون نمایش ایرانی کار رو بسیار دلچسب کرده بود، طراحی حرکات خیلی خوب بود و تنها دو مورد به نظرم میاد که نیاز به اصلاح داره: گروه موسیقی که بخش مهمی از بار نمایش رو به دوش داشتند پشت صحنه بودند که به نظرم حضورشون روی صحنه جذابیت این نمایش رو بیشتر میکرد و دوم هم تنظیم صدا. در بعضی موارد صدای موسیقی بلندتر از صدای بازیگران بود. و در آخر میخواهم آرزو کنم که طلسم سیاهروزی ایران هم مثل طلسم این داستان به دست زنان شجاع شکسته شود.»
شهر عجیب و…
سی و پنج، عنوان نمایشی است به نویسندگی محمد تات که در سالن یک عمارت ارغوان از هشتم تا ۲۰ فروردین در نمایش است.
کارگردان این نمایش محمد حسن شاهی است و تهیه کنندگانش محمد حسن شاهی و ایمان حسن شاهی.
میثم تات، امیرحسین قاجار دامغانی، علی عباسی، هلنا موگونی، سپیده نوری، سپیده رضا قلی، محمد حسن شاهی، زهرا یوسفی، امیر حسام بنائی، حامد فاضلی، سیده پریسا ماهبانی، مهدی فلاح و علی عبدالحسینی بازیگران این نمایش هستند.
نمایش، داستان شهر مالاتا است. شهری خیالی با داستان های عجیب، مالاتا شهری درون ذهن ماست که در دریای ناامیدی غرق و فراموش شده است. با این همه شیرین است و گاهی به فکر فروبرنده.
«مردی به دیوار نوشت»
بهمن ماه بود که بسیاری از نشریات تهران یاد مهدی سحابی نویسنده مترجم و نقاش معتبر را زنده نگاه داشتند، او ۱۳ سال پیش در پاریس جان رها کرد. هیچ کس را گمان نبود چنین مصیبتی برای جهان هنر و ادب ایران. اما واقعیت بود و از میان صدها اثر مانده و حتی نیمه تمامش پیدا بود که برای صدسال فکر دارد و اندیشه کرده است.
سحابی در جریان انقلاب، در همراهی با روزنامه نگاران کیهان، محکم ایستاد و وقتی چهره های اصلی کیهان را تیم جدید انقلابی از جا کند، او و چند تنی دیگر روزنامهای دیگر را ساختند که آن هم دوام نیاورد. مهدی سحابی مایوس نشد اما هنر را میدان قرار داد و بعد هم ادبیات را. از روزنامه نگاری گذشت گرچه تا پایان عمر به پیام امروز – تا بود- و ماهنامه فیلم وفادار ماند. اما امسال در سالگرد تولدش، یکی با اشاره به تابلویی که پشت سر سحابی است عاشقانه نوشت، ۱۳ سال بعد رفتنش، نسل نو، نسل «زد» دیوارنویسی را از تو گرفتند.
کیانا فرهودی زمانی در آوانگارد نوشته بود: سحابی به انتقال پیام سیاسی به واسطهی اثر هنری اعتقاد نداشت و چنین اثری را نه یک اثر هنری که یک «پیغام» میخواند. او در مصاحبهای با روزنامهی «همشهری»، وقتی حرف به مجموعهی آدمکها رسید و مصاحبهکننده، با اشاره به میخها و فاصلهها، گفت « این میخهای خونآلود و چهرههای بیاعتنا به هم…»، سحابی پاسخ داد « نه، منظورم میخ خونآلود نبود. میخ سرخ. این تعبیر شماست. میخ تنها وسیلهی فسخ نیست، وصل هم می کند.» سحابی پیام سیاسیای را که ممکن بود در پس کار دیده شود، به برداشت شخصی خود مخاطب نسبت داد.
درادامه مطلب آوانگارد آمده است: مهدی سحابی شخصیتی چندوجهی داشت. در دنیایی که سطحی بودن افراد به خلق آثاری میانمایه و توخالی میانجامد، سحابی هم در ادبیات و هم در نقاشی حرفهای بود و حرف برای زدن بسیار داشت. نقاشیهایش از ادبیاتش و دنیای کتابهایش الهام میگرفتند و دنیای ادبیاتش نیز رنگ و نور خود را از تابلوها، مجسمهها، آدمکها و پرندههایی میگرفت که مخاطب را به از نو دیدن میخواندند. برای سحابی، طبیعت همیشه شگفتی تازهای داشت و دوست داشت این شگفتیها را با دیگران قسمت کند. روزی ماشینهای اسقاطی را میکشید که میتوانستند نماد انسان و روابط درهمشکستهی او باشند و روزی دیگر، آدمکهایی از جنس چوب میساخت که، به تناسب شکل طبیعیشان که سحابی تغییری در آن ایجاد نمیکرد، گاه به آدمکهایی خندان یا عبوس تبدیل میشدند و گاه به پرندههایی خیالانگیز، آسوده از انسان، در اوج، با رنگهایی غیرواقعی. در هر صورت، سحابی همیشه میخواست مخاطب را وادار کند به شکلی دیگر و با چشمان همیشه کنجکاو یک کودک به دنیا بنگرد.