هفته فرهنگ و هنر؛ چقدر بال کبوتر، مشکل فیلم سیاسی، زندانهای شلوغ، مرگ استاد ضرب
- نویسنده, مسعود بهنود
- شغل, روزنامهنگار
هفتهای گذشت که بزرگترین مشخصهاش باز شدن باز هم بیشتر در زندانهاست و تنوع روز به روز حراستهای حکومتی و افزده شدن تعداد معترضان. درعادتی هزارساله والامقامان از هنر و فرهنگ تملق و آمارسازی و تبلیغات طلب میکنند. دانشجویان، هنرمندان، فرهنگیان وهزاران نفری که در اعتراضهای سال پیش شرکت داشتند، ماههاست که در صندلی دادگاهها نشانده شدهاند. این فریاد در همه هنرها ریشه دوانده و دولت ازهمین رو فشار را بیشتر کرده است.
نظارت دولت از هنر گسترده میشود و انتظار سیاستبازان از هنرمندان برای تمکین به حجاب، و همین جاست که هزارسال شعر و هنر ایرانی به داد میرسد. در سینما انگشت شمار فیلمهایی ساخته شده که مفهوم مطلق سیاسی دارند اما مدیران راضی نمیشوند و مدام گله میکنند که «اساسا سینمای سیاسی در کشورمان متولد نشده» در حالی که فیلم سیاسی فراوان شده اما گیرم قدرت را راضی نمیکند، مردم اما میپسندند و همان جاست که به جوان معتقد امروزی و پرورش یافته همین دوران نیز سخت میگیرند و فرمان محکومیت صادر میشود، انگار هنرمندان نیز ورزشکارانند که افتخار به پرچم خود داشتند و اینک سرخورده پرچم دیگری را پذیرا شدهاند. هنرپیشگانی از این دست نیز، پزشکان متبحر هم، آمار فرزندان جنگ آمده و نگران بایدشان بود.
جوانان ایرانی به سرعت دارند به ارتباطات، پرداختهای هنری و فرهنگی میپیوندند و جهانی میشوند. مردم حالا از هم میپرسند فقط در ساخت پهپاد؟
منبع تصویر، Atash shakarami
چقدر بال کبوتر
سالگرد تلخ کشتهشدگان سال پیش میرسد. شهریور هم میرسد. به نوشته یک شاعر زمان آنست که زخم را زخمی نکنیم. یک تابلوی نقاشی از خانم آتش شاکرمی نقاش برجسته؛ به دید بسیار کسان یادی است از نیکا خواهر زاده ایشان. نیکا با یادها و دردها.
حدیث لزرغلامی شاعر و قصهنویس و هنرمند سروده است، به یادها.
چقدر ماه شدی، روی اشکم افتادی
دو روز فرصت آهو شدن به من دادی
خبر رسید که میدیدم از خودم بیرون
کویر دیده میآید به سمت آبادی
دو روز لحظه به لحظه، ترانه خیز بلند
شبیه بارش بیوقفه شب و شادی
چه چشمهای بلوری نگاه میکندم
به رنگ آبی دریاچه، سبز شمشادی
ترا به دست میآرم، به سنگ سنگ غزل
به شیوههای کهن، شیوههای فرهادی
چقدر اسب پرنده در آسمان توهست
چقدر بال کبوتر، چقدر آزادی!
تراژدی یاری هنرمندان
تهران بیهویت عنوان مقالهای بود در روزنامه هم میهن. صوفیا نصراللهی نوشته از تراژدی، که کمدی شده. بازی مسخرهای است روزی که سعید روستایی بهخاطر ساختن فیلم «برادران لیلا» که مجوز پخش داخلی نگرفته بود، در جشنواره کن به نمایش درآمد و به احکام عجیب و غریب محکوم شد. فیلم «تفریق» مانی حقیقی هم قاچاق به بازار آمد. زندگی مانی حقیقی، امیررضا کوهستانی، ترانه علیدوستی، نوید محمدزاده و همه دستاندرکاران فیلم چه میشود. حالا فیلمشان را در همه جهان همه میتوانند دانلود کنند و ببینند. بلایی که سر «تفریق» آمد دقیقاً شبیه بلایی که بر «برادران لیلا» و پیشتر از آن «قصیده گاو سفید» و قبل از اینها «سنتوری» آمده بود.
توقیف «تفریق»، تاسفبرانگیز است اما فیلمها درنهایت دیده میشوند. اگر محکمهای وجود داشت، سازندگان و سرمایهگذاران باید از عوامل توقیف فیلمشان شکایت کنند و آنها باید خسارت این توقیف بیدلیل را میدادند.
فیلم سیاسی یعنی نقد قدرت
موقع اکران فیلمی است که پس از سه ســال توقیف، پرده را دیده است. «مصلحت» فیلمی به کارگردانی حسین دارابی که بخشی از تاریخ معاصر را به تصویر کشیده . سیاست دستمایه ساخت این فیلم قرارگرفته است.
شرق از ابراهیم اصغرزاده پرسیده «آیا میتوان به معنی دقیق در سینمای ایران فیلم سیاسی ساخت؟» پاسخ میدهد: ژانر ســینمای سیاســی، نقد قدرت و انتقاد به باورهای ســنتی است. ژانر سیاســی زمانی پدیدار میشود که بتواند قدرت و رابطه اقتدارآمیز حکومت با مردم را کالبدشــکافی کند. ســینما در سپهر سیاست و جامعه ایران غایب است. به اعتقاد من، اطلاق واژه «سیاسی» به برخی فیلمها هم اشتباه است و تنها باید گفت برخی تولیدات سینمایی، نقد اجتماعی با لحن سیاسی دارند.
در ادامه: حتما شــنیده اید فیلم «گوزنها» که تا اندازهای به ژانر سیاســی نزدیک شده بود، چگونه قبل از اکران عمومی با دستور ساواک جرح و تعدیل شــد و پایان بندیاش تغییر کرد. فرامــرز قریبیان، با لباس ســفید و نام قدرت، نقش یک چریك مســلح با قیافه روشــنفکری را داشــت که البته به ســارق بانك بدل شــد! بهروز وثوقی، «سید» ســیاهپوش که نماینده تودههای ســنتی بود، نقــش معتاد قربانی سیستم را بازی میکرد. این دو نفر در خانهای کلنگی که نشانه کشور بود، به هم رســیده بودند که تصویری از اتفاقات زیرپوستی جامعه را نشان میداد.
منبع تصویر، Parvis habibpour
زندانها قرار بود ویران شود
زندان امروز پیش از هر دورهای در تاریخ معاصر ایران میهمان و مدعی و ثناگو و مشتری دارد. در گوشه گوشه کشور زندانها روییدهاند و هر روز روزنامهها خبری و گذری به زندان دارند. هم آنها که زبان حکومتند و هم اهل فرهنگ و هنر، دختران و زنان، معلمان و دانشجویان. لشکر عظیمی در زندانها میهماناند و بقیه نگهبان و چشم انتظار و درصد بزرگی از جمعیت کشور به نوعی مرتبط با آن.
روزنامه شرق در گزارشی پیرامون زندانها خبر داد که در دوهفته گذشــته تعطیلی یکی از زندانهای معروف کشــور، گفتگوها آفرید. هزاران نفری که در نیم قرن گذشته خاطره دارند چشم به در بودند. زندان رجایی شــهر که سالها محل نگهداری زندانیان عادی و سیاســی بود، همین روزها تعطیل و تصاویر انتقــال زندانیان این زندان به فشــافویه وهمچنین تصاویر از فضای داخلی آن در ایران، خاطرات هزاران تن را شخم زد، به نظر میرسد تعطیلی چند زندان در دستورکار است و چند برابرش دستور چندین زندان تازه و مجهز. بعد از رجایی شهر قرار است زندان دیگری هم در تهران تعطیل و به زندان بزرگ در فشافویه انتقال یابد.
تهران پیش از انقلاب با دو زندان اوین و قصر شــناخته میشــد، رهبر انقلاب نرسیده مژده داد که زندانها بسته و دانشگاه و گلستان خواهد شد. اما اوین دو سه ماهی در دست معماران بود تا پارک زیبایی بسازند، اما نشد و در کوتاه مدتی رکورد پیشین خود را با اعدامها و محاکمات و هزاران میهمان شکست و تهران به جز این دو، زندانهای رجایی شــهر، فشــافویه، کهریزک، قرچک و قزل حصار شناخته میشود. اگرچه برخی از آنها در سالهای اخیر برچیده شدهاند؛ مثل زندان قصر که در دهه ۸۰ تعطیل و به موزه تبدیل شد یا رجایی شهر که حالا تعطیل شده. اما کمتر قصه و فیلم سینمایی و کتاب سیاسی بدون اشارهای به زندان وجود دارد.
هفته پیش روزنامه شرق در گزارشی پرسیده آیا اوین سبز میشود، و نورا حسینی نوشته گفته میشود تعطیلی و تخریب زندان قصرهم بر اساس توافق سازمان زندانها با شهردار وقت تهران انجام شده اســت؛ زندانی که سال ۸۳ دیوارهایش فروریخت و حالا دیگر سالهاست که همه این مکان را به موزه قصر میشناسند. زندان مخوف سیاسیون حالا موزه عبرت شده است. قرار بود زندان اوین نیز به بوســتان تبدیل شــود. بعد از جنگ در اوج برنامهریزی برای رشد اقتصادی و اجتماعی مذاکراتی صورت گرفت برای اجرای سخن فرمانده انقلاب و پارک شدن زندان اوین رئیس سازمان زندانها اعلام کرد ما زندان اوین را رایگان به شــهرداری نمیدهیم؛ اداره اوین از اول انقلاب به عهده یک جناح سیاسی بود و که زندانداری را از اهم وظایف خود میدید.
در گزارش زندانها نقل شده که احمد حقانی، معاون پیشین خدمات شهرداری تهران گفت قوه قضائیه از ما مکانی برای زندان جدید میخواستند. اما شهردار میگفت میخواهیم کل زندان را بخریم یا تهاتر کنیم و کاری به ساخت محل جدید زندان نداریم. این مذاکره در زمان شهرداری قالیباف و بعد از آن هم ادامه یافت اما کل ماجرا متوقــف شد و دیگر این موضوع پیگیری نمیشود. حال مســئله این است که آیا کسی این طرح متوقف مانده را دنبال میکند؟
تا زندان و زندانی و سلول و سابقه، نامها و نشانها از یاد نرود، همیشه فیلمی یا هنری به نمایش میآید چنان که هفته پیش نمایشگاه نقاشی «خاطرات پری و گنجشکها» کار پرویزحبیب پور، برای ده روز در گالری گویه برپا بود.
نقاشیهای «خاطرات پری و گنجشکها» به سالهایی در دهه پنجاه اشاره دارد که حبیبپور در زندان به سر میبرد. پری نام گربهای است که در زندان قرلحصار توجه او را به خود جلب میکند. امیر وارسته کیوریتوراین نمایشگاه در معرفی این آثار نوشته: «شاید پری پشت شیشه، قرمزهای خراشیده روی بدنهایمان را شفافتر از همیشه ببیند.»
او در پرفورمنسی در افتتاحیه این نمایشگاه تمرکز خود را روی این جمله قرار میدهد و در فضای آکواریوم.
وارسته در این پرفورمنس در داخل فضایی بسته و محصور (آکواریوم) نشسته با دقت و وسواس شیشه پاککن را روی شیشه میپاشد و آن را تمیز میکند. رویکرد وارسته به مسئله تجربه حصر که نمود سالهای زندان حبیبپور در نقاشیهایش است، و برای توضیح کار خود میگوید:
«شاید پریِ پشت شیشه قرمزهای خراشیده روی بدنهایمان را شفافتر از همیشه ببیند. شاید روزی قایقهایمان یکی شد. کسی چه میداند. هیچچیز غیرممکن نیست.»
منبع تصویر، H.R.Sadegh pour
استعارهای از درخت و انسان
«تاغ» عنوان چیدمان حمیدرضا صادقزاده کاشانی است که در زورخانه ۴۰۰ سالهای در کاشان برپا شده است، مجسمهساز جوان بر اساس کارنامه کاریاش از جمله مجسمهسازان جوان نامی آشنا و خوش آتیه است.
مریم آموسا در مقالهای نوشته: در چیدمان تاغ برخلاف تمام مجسمهها و آثار پیشین این مجسمهساز که فیگوراتیو هستند، تلاش کرده با تکههایی از یک درخت که در چشمانداز کویر به کرات دیده میشود؛ اثری منحصربهفرد خلق کند و با ارایه آن در فضایی خارج از گالری معناهای جدیدی موجب شود تا مخاطب با لحظهای درنگ در مواجهه با این اثر به فکر واداشته شود؛ اثری که در عین سادگی و پیچیدگیاش بیننده را با موقعیت هولناکی میکند که طبیعت و میراث فرهنگی با آن دست و پنجه نرم کرده، شاید استوار کردن درختی فرو افتاده در یک زورخانه، بتواند امید را در ما بارور کند.
حمید رضا صادق زاده متولد ۱۳۶۲ کاشان و فارغالتحصیل کارشناسی مجسمهسازی و کارشناسی ارشد فلسفه هنر است. وی عضو پیوسته انجمن هنرمندان مجسمهساز ایران است و در کارنامه خود سابقه شرکت در چندین نمایشگاه گروهی مجسمهسازی را دارد. در ۱۷ سمپوزیوم بینالمللی و ملی مجسمهسازی در اهواز، تبریز، تهران، جزیره کیش و منطقه آزاد اروند دیده میشود.
طراحی و ساخت مجموعه سردیسهای موزه فرش کاشان و ساخت چندین مجسمه شهری برای شهر کاشان از دیگر فعالیتهای صادق زاده به شمار میرود.
او در مصاحبه با مریم آموسا گفته است «بخش مهمی از ماههای گرم سال هم مشغول حفظ خانه باغی هستم که در آن کار و زندگی میکنم. همین جرقهها من را به یاد مفهوم درخت انداخت. میدیدم آدمها چقدر شبیه درختها هستند. آدمهایی که در شمال میبینم مثل درختهای جنگلی زندگی را راحت میگیرند. ولی آدمهای کویری مثل درختهای اینجا برای بودن باید بجنگند. چیدمان تاغ استعارهای از درخت و انسان است.»
به گفته مجسمه ساز کاشانی «ما هم بدون آب، بدون درختها، بدون جنگل و دریا و کویر و خاک نخواهیم بود. بهترین نگاه به طبیعت از نظر من تعبیر خانه و مامنی ست که حکم دایه یا مادر دارد، نه منبعی برای استفاده و رونق اقتصادی».
میخواهم حرف مردم را بزنم
علیرضا معروفی، نویسنده و کارگردان جوان که پیشتر، آثارش در اجراهای عمومی و جشنوارههای سراسری کشور مورد توجه قرار گرفته بود، پس از اجرای موفق نمایشهای «عقیم»، «شکم»، «تنها» و«تلفات» اینبار به عنوان نویسنده و کارگردان، نمایش «جریان» را در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه برده است.
نمایش«جریان» درباره مصطفی، سردبیر مجلهای است که در آن علیه یک جریان مینویسد و در پی این اتفاق ماجراهایی پیش میآید، انگار همیشه یک جریان روبرویت ایستاده، یا باید روبرویش بایستی یا باید بگذاری از روی تو رد بشود.
نمایش جریان چنان که از نامش پیداست تحولی نوگرایانه است به نوشته میترا رضایی در روزنامه اعتماد علیرضا معروفی با نگارش متون فرمگرا با استفاده از تجربیات جدید و نوگرایانه فضایی را ایجاد میکند که مسائل انسان امروز در قالب یک درام فرمالیستی به مخاطب ارایه شود.
کارگردان جریان به دنبال آن است که از تخیل مخاطبش کار بکشد. چنان که حتی ابایی از حذف طراحی صحنه ندارد. او میگوید «حذف دکور به هیچوجه به خاطر کاستن از هزینههای کار نیست بلکه دقیقا دلیل هنری دارد. هر چقدر چیزی در اثر من نباشد، حرفهایم بهتر شنیده میشود».
معروفی در گفتگو با میترا رضایی تاکید کرده «من زبان هنر را انتخاب کردهام که حرف مردمم را بزنم. این نمایش مخاطب خاص ندارد و از همه اقشار جامعه مخاطب دارد چون اثری سیاسی- اجتماعی است که دارد یک جامعه را بررسی میکند و همه طیف آدم میتوانند ارتباط برقرار کنند. من باید حرفم را در قالبی میزدم و حالا در قامت یک سردبیر نشانش دادم.»
منبع تصویر، Amir naseri/ Tiwall
مواجهه با آناتومی آشوب
رضا بهکام در نقد نمایش «جایی در میان خوکها» به کارگردانی پدرام آزموده یادی کرده از این نمایشی که دیده شد، نوشته آثول فوگارد است که هوشنگ حسامی آن را ترجمه کرد. دو بازیگر دارد شاهین پاکزاد و سارا فتحی.
خلاصه داستان را از زبان سرباز پاول چنین نوشتهاند: «آخه چرا ما باید وسط بوران و سرما میجنگیدیم، در حالی که خونههای گرم و زنای جوونمون منتظرمون بودن؟ یه صدایی همش تو گوشم میگفت برو خونه پاول برو خونه… وای مامان گناه وحشتناکی کردم… نیمهمجنون از گرسنگی و سرما تسلیم اون وسوسه شدم. تنها چیزی که از خدا میخواستم این بود که یه شب دیگه با دمپاییهام کنار شومینه بخوابم…»
نمایش «جایی در میان خوکها» به کارگردانی پدرام آزموده در تماشاخانه صحنه آبی آغاز شد در خلاصه این اثر نمایشی آمده است: پاول ایوانوویچ ناوروتسکی سرباز درجه یک تیپ ساراژنتسی ارتش سرخ روسیه پس از مدتها تحمل رنج و دوری از خانواده در زمستان ۱۹۴۳ از میانه جنگ جهانی دوم گریخته و به خانه بر میگردد. او از ترس مجازات فرار از خدمت تصمیمی میگیرد که راه برگشتی ندارد.
برای تماشای نمایش چندان دست و پایی زده نشد. در حالی است که سالنهای تئاتر در اشغال نمایشهای فرنگی ترجمه شده و مربوط به جنگ یا مشکلات خانوادگی است. باری از سیاست وطن دور، با این همه نمایشهای شاد با بلیتهای گران تماشاگر بیشتر دارد. اما قصه سرباز روس در دور ماندن از خانواده و ترس از مجازات دستگاه استالین خود آناتومی آشوب است. سربازی که میلرزد و به نوشته یکی از تماشگران با نام آیدین:
«عالی بود، من تا به حال تئاترهای زیادی دیدم اما این تئاتر بخاطر بازی فوقالعاده درخشان دوتا بازیگرش واقعا با همه تئاترهایی که دیدم متفاوت بود. به علاوه خود داستان هم طوری بود که آدم رو خیلی به فکر وامیداره، دیدن این نمایش رو به همه توصیه میکنم، عالی بود.»
منبع تصویر، Social Media
مرگ جانشین حسین ضرب
محمد اسماعیلی با نام اصلی «محمدعلی اسماعیلی متین» ۴ شهریور سال ۱۳۱۳ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۳۰به «حسین تهرانی» که معروف به حسین ضرب بود معرفی شد. در سال ۱۳۳۷ در گروههای موسیقی وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد و در ارکسترهای موسیقی ملی و گروه تنبک شروع به کار کرد و بعد از ۵ سال برای اجرای برنامههای موسیقی ملی و هر چه بیشتر شناساندن آن به کشورهای آفریقایی، آسیایی، اروپایی و آمریکایی رفت و بسیار برنامهها اجرا کرد.
از سال ۱۳۴۳ در هنرستان موسیقی ملی مشغول تدریس شد و در سال ۱۳۴۵ سرپرستی گروه تنبک وزارت فرهنگ و هنر آن زمان را عهدهدار شد. در سال ۱۳۴۳ به سمت هنرآموز تنبک در هنرستان موسیقی ملی به جانشینی استاد خود آموزش تنبک را عهدهدار شد.
شیوه نوازندگی محمد اسماعیلی شیوه حسین تهرانی است. محمد اسماعیلی از امکانات تمبک مانند چوب، گرفتهای تنبک استفاده کامل میکند. محمد اسماعیلی سابقهٔ طولانی در تکنوازی و همراهی با ارکستر دارد. دو نوازیهای (سؤال و جواب) وی با سنتور فرامرز پایور از آن جمله است.
سعید ثابت در روزنامه اعتماد نوشت: استاد محمد اسماعيلی پرچمدار تنبكنوازی ايران بودند و به نظرم لقب «اسطوره» به درستی برازنده ايشان است. افرادی مانند او میتوانند يك مكتب را زنده نگه دارند. مكتب تنبكنوازی در ايران با محمد اسماعيلی رشد كرد و در زمان حيات او حفظ شد. ادامهدهنده راه استاد حسين تهرانی بود.
در ادامه: بعد از او كسی پرچم تنبكنوازی ايران را به امانت گرفت و حفظ كرد؛ آن فرد استاد محمد اسماعيلی بود. بعد از انقلاب با وجود تمام مسائلی كه خصوصا در سالهای اول وجود داشت، او به راه ادامه داد و اين هنر را گسترش داد. اجرای برنامههای مختلف، تاليف كتاب، پرورش هنرجو و… گواه جايگاه ايشان به عنوان كسی است كه هنر تنبكنوازی را گسترش داده است.
کارتون هفته
منبع تصویر، Bozorgmehr Hosseinpour
طرحی از بزرگمهر حسین پور