هفته هنر و فرهنگ؛ از مرگ کیان رنگین کمان تا درگذشت تکمیل همایون
مسعود بهنود، بیبیسی
در شهرهایی که کسی به تماشای فیلم رغبت ندارد، سینما تاریک است، سالن تئاتر، کلمه را تحمل نمیکند. عزت شهرها به شب است و صداهای دور و ترقه. عملا باید کولباری داشت و به هر کاری، تا معلوم شود که غلط گفتهاند. ما را هزار نسخه نوشتند، جز یکی دو تا عملی نشد.
سه ماه گذشت و اعتبار چگونه آب شد. این را کودکان نابغه میگفتند. حالا که دردشان به بازار سنتی سقفدار هم رسیده، هیچ مصالحهای هم کارساز نیست، روزنامهنگاران خیرخواه، نصایح بزرگواران را شنیدند و با دومین پیام انفرادی دانستند که دستورعمل را یا از فرمایشات مجلسیان بیرون کشند یا از نتایج محاسبات.
و همه اینها، حاصل پیشرفتهای شگرف و سامان بخشیدن هر دولتی است که به کار میآید و به سرعت افشا میشود که دولت قبلی خوب عمل نکرده است. مهمترین تفاوت دولت انقلاب با قدیمیها در آن است که بعد از یک دوره دریافتند که کجای کار دستگاه دولت مشکلاتی داشت. به محض فاش این مشکل، به سرعت روسای جدید مانند فشفشه به میدان درآمدند و همه طرحهای قبلی فراموش شد و کارهای جدید وارد صحنه شد.
منبع تصویر، Arash Tanhaeei
کیان پیر فلک
بهنام خدای رنگینکمان
کیان پیرفلک، کودک ایذهای، در متن این شهر کوچک کشته شد. از او ویدئوییهایی در شبکههای اجتماعی وجود دارد که مادرش پیشتر در صفحه شخصی خود قرار داده بود.
هرچند ویدئوی کشته شدن این کودک ۹ساله که مادرش از همسایه به دنبال یخ برای جنازه تیرخورده عزیزش بود، همه را متأثر کرد.
در یکی از ویدئوها، کیان در حال امتحان قایقی است که درست کرده تا در جشنواره جابربن حیان شــرکت کند. او در شروع فیلمی که برای معلمش در شــبکه شــاد فرســتاده است، میگوید: «به نام خداوند رنگین کمان».
از زمان انتشار خبر کشته شدن این کودک که در کلاس سوم دبستان درس میخواند و در ماشین همراه خانوادهاش بوده، بسیاری حیرتزده و اندوهگین هســتند.
نام او در حافظه مردم ایران ثبت شد و این مصرع «به نام خداوند رنگین کمان»، شعری از «محمود پوروهاب» که در کتاب فارسی قرار دارد، اینک تبدیل به مطلع بســیاری از متنهایی شده که در غم ازدست دادن این کودک نوشتهاند.
در بخشی از این شعر آمده است: خدایا به ما مهربانی بده/ دلی ساده و آسمانی بده/ دلی صاف و بیکینه، مانند آب/ دلی روشن و گرم، چون آفتاب.
پسرده ساله، عاقلتر از سنش، چند برابر قد و قواره استادان ثبت در کلاه دولتها، یکی مخترع سپر دفاعی و دیگری اسباب کورشدن جهان. نابغه ای که جهان محو وی شد کجاست.
کیان پیرفلک، شادمانی و شعف را از بدیعه زندگی گرفت، حالا در ایذه مادران میپرسند چطور شد، حالا بگویید مادر جوان، این درد را کجا ببرد. بگو بگو که چرا دردانه من هدف تفنگ شد.
اعتماد کردی پسر
وقتی خبرنگار میگرید
به نوشته مهدی افروزمنش: «بدن کودکِ مُرده به چیزی مازاد جسد اشاره میکند. به چیزی که وجود دارد اما گفته نمیشود، فقط احساس میشود، خنج میاندازد، ویران میکند، میسوزاند. وضعیتی که به قول والتربنیامین، فیلسوف آلمانی، تجربه زیستهای است که به تجربه اندیشیده شده بدل میشود.»
حمید رحتمی نقاش و روزنامه نگار نوشته: «همچنان به کیان فکر میکنم و به حال و روز وصفناپذیر پدر و مادرش. مجموعهای از آن چه تا کنون دیده و شنیدهایم، از ابعاد غرابت و مهابت جنایت ماموران تا دروغها و حاشاها و سناریوسازیهای باسمهای و تکراری که همانا نمک بر زخم بستگان قربانی و بازماندگانش پاشیدن است، نکتهای هست که ابعاد خونین این سرکوب کور را آشکار میکند. با دقت در سخنان مادر کیان احساس میکنیم که اعتماد به دیگران در چنین شرایطی تا چه حد هولناک است…»
اما شهرزاد همتی خبرنگار شرق نوشته: « فیلمهای منتشرشــده از کیان پیرفلک آتش به جــان میزند. این حجم از درد برای مردم ایران زیاد است. هیچ کاری از ما روزنامهنگاران ســاخته نیست؛ اما چند سؤال برای همه ما وجود دارد که کاش کسی به آنها جواب میداد؛ ما به عنوان یک روزنامه رسمی در کشور، هرچند موظف به رعایت بیطرفی و انتشــار خبر بدون احساسات هستیم؛ اما در نهایت نیز خبرهای رسمی را به رسمیت میشناسیم و میپذیریم. ما نیز مثل دیگر رسانههای داخلی تروریست بودن ماجرا را میپذیریم.»
او در ادامه مینویسد: «اما یک سؤال مشخص وجود دارد؛ من به عنوان یک عابر در خیابان چگونه میتوانم مأموران لباس شخصی را از تروریست، از جانی و روانی و دزد تشــخیص دهم؟ چه وجه تمایزی در نحوه پوشش لباس شخصی با افراد عادی وجود دارد؟ مسئله بعدی فیلمهای منتشرشده از دوربین داروخانهها و فروشگاههاســت که نیروهای لباس شــخصیها را در حال کتک زدن زنان و مردانی نشــان میدهد که زیر مشت و لگد فریاد میزنند که در حال خریدکردن هســتند. آیا اینها مأمورنما هستند؟ آیا از لباس شخصیها سوءاستفاده میکنند؟ چرا یک مرز دقیق مشخص نمیکنید؟»
در ادامه گزارش شرق آمده: «ســؤال بعدی درباره وظیفه ما خبرنگاران اســت؛ خیلی از ما روزنامه نگاران دوســت داشتیم امروز در ایذه باشیم و از تشییع پیکر گل هــای پرپر این شهرســتان گزارش بگیریم. مادر کیــان را به آغوش بکشیم، حرفهایش را بشنویم، دلمان میخواست بعد از نمازجمعه زاهدان بین مردم باشیم و با آنها صحبت کنیم، به اصفهان برویم و از حادثه تروریستی اصفهان گزارش تهیه کنیم… . کدام ضمانت اجرائی وجود داشت که بعد از انتشار این گزارشها دچار بازخواست نشویم؟ »
مجسمه های من
خیام لحظههای حضور
ندا زنگنه در گزارشی در روزنامه شرق پیرامون نمایشگاه مجسمههای قدرتالله عاقلی نوشته: «قدرتالله عاقلی ازجمله مجسمهسازان و پژوهشگران پرکاری است که تاکنون ۲۸ نمایشگاه انفرادی برگزار کرده و در بیش از ۲۰۰ نمایشگاه گروهی، بیینال و اکسپوی هنری در ایران، مراکش، انگلیس، اوکراین، آلمان، فرانسه، قطر و… شرکت داشته است. ساخت و تعبیه حدود ۴۰ اثر حجمی مونومنتال هنری، نقش برجسته و یادمانهای شهری در کارنامه این هنرمند دیده میشود. »
قدرتالله عاقلی چندی پیش دو نمایشگاه برگزار کرد؛ یکی «بیگانگی» در گالری اعتماد و دیگری «خیام لحظههای حضور» در گالری ثالث.
در بیانیه نمایشگاه «بیگانگی» نوشته شده است: «عصر حاضر عصر سنتهای فردی است. در این دوران هنرمند درک و باورهای شخصی خود را از جهان پیرامون بیان میکند. به نظر میرسد که در حال حاضر جنبشهای عمده از بین رفتهاند و ما در عین بیگانگی در ارتباط با یکدیگر با هجوم درونمایهها و روندهای شخصی مواجهیم. دیگر هیچ فلسفه زیباشناسی خاصی حکمفرما نیست. گویی مدرنیسم پایانیافته و جریان پستمدرن با نگاه انتقادیاش به مدرنیزم، بنا بر گفته منتقدان هنرهای تجسمی؛ دیگر از مد افتاده باشد. دلمشغولی هنرمند معاصر، در جستوجوی برقراری ارتباط با گروهی عظیم است.»
در بیانیه نمایشگاه خیام متعلق به لحظههای ظهور میخوانیم: «از اندیشههای خیام چنین برمیآید که عبور از این جهان به جهانی دیگر وجهی تصاعدی ندارد، بلکه انقطاعی و آنی است. نوعی تعلیق زمان به صورت لحظات برقآسای حضور که یک سویش ظهور بیجواب است و سوی دیگرش هیچ: وهم است و خیال دو روی یک سکه است. یک سویش معنای عظیم عدم است و سوی دیگرش فانوس خیال. جهان دو دروازه دارد: از دری به درون میآییم و از در دیگر به در میشویم. انسان میان دو عدم گرفتار است.»
منبع تصویر، N.Takmil Homayoon
ناصرتکمیل همایون، دوستدار دکتر مصدق
گزارش یک نویسنده از مرگ
ناصر تکمیل همایون، مورخ و پژوهشگر تاریخ و جامعهشناسی، چهره ملی و ایراندوست، صبح ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در بیمارستان طالقانی تهران درگذشت.
او که زاده۲ آذر ۱۳۱۵ در قزوین بود. در سالهای پر فراز و نشیب زندگی، علاوه بر فراگیری تاریخ و جامعهشناسی در فرانسه، همواره به عنوان یک کنشگر ملی و هوادار دکتر محمد مصدق فعالیتهای سیاسی و مدنی خود را پیگرفت.
تکمبل همایون از یاران صدیق زنده یاد داریوش فروهر بود. او در ماههای اخیر که بیماریاش شدت یافته بود اصرار داشت که در ایران باشد تا در وطن جان دهد و در خاک وطن آرام گیرد. وی بنا به وصیت خودش در قزوین و در کنار مادرش به خاک سپرده میشود.
سردبیر شرق در سرمقاله این هفته، همزمان با درگذشت ناصرتکمیل همایون نوشت: «روزی ما برای گفت وگو به خانهشان رفته بودیم، او از وطن دوستی مصدق میگفت، از سلامت اقتصادیاش، از شــجاعتش. چنان مبهوت دکتر مصدق بــود که بالاخره صدای همسرش را درآورد: «مصدق… مصدق. ول کن تو را به خدا!» ناصر زیرچشــمی نگاهی به او کرد و خندید. نگاههای ما هم چرخید به ســمت زن. زنی پا به سن گذاشته اما شاداب، مملو از شور زندگی. برایمان موســیقی گذاشــت، قهــوه آورد و از خاطراتش با ناصر گفت. او هم مادر ناصر بود، هم همســرش، هم همرزمش.»
روی جلد روزنامه هممیهن، اثری از حمید جعفری